من درد مشترکم

سیاسی - فرهنگی - اجتماعی

من درد مشترکم

سیاسی - فرهنگی - اجتماعی

انتقادم ازخودم

آنچه که انسان درزندگی شروع میکند بایدآنرابه انجانم برساند؛ولی خودم به تشویق یکی ازبهترین رفیقم به وبلاک نویسی شروع کردم ولی درنصف راه برخوردناصادقانه کردم واین انتقادراقبول  میکنم ؛وکوشش میکنم که دیگرمرتکب چنین گاهی نشوم. 

                                                                                باتشکر

جنگ زبانی

اینک جنگ زبانی بعد از مدت کوتاه در پوهنتون کابل راه یافت طوریکه دیروز شاید صحنه واقعاْ خنده آور ولی بسیار جدی را از نزدیک تماشا کردیم شاگردان که امسال به پوهنتون راه یافته اند خواهان این هستند که یا لکچر به پشتو یا چپتر به پشتو باشد در حالیکه یک محصلیکه به پوهنتون راه می یابد واقعاْ شرم آور است که دو زبان ملی یعنی پشتو و دری را باید یاد داشته در صحن پوهنتون قدم بزند در حالیکه پوهنتون کابل که از جمله بزرگترین پوهنتون در افغانستان به حساب می آید با هزار و یک مشکل جدی روبرو است که هیچ کس حتی لحظه روی آن مکث نمی کند چون از این مسله کسانیکه آنرا دامن می زند سود می برد آنرا جدی مطرح کرده و محصلین ایکه آگاهی ندارد به گفته های آن لبیک گفته و به هر دهل آن حاضر اند برقصند در حالیکه واقعی شرم آور است برای کسانیکه در آینده میخواهند به این کشور مصدر خدمت شوند .

 

پیروزی موسیقی بر دیکتاتوری


ویکتورخارا
پیروزی موسیقی بر دیکتاتوری

ویکتورخارا،پابلو نرودا، سالوادور آلنده

روشنگری: ویکتور خارا بعد از آلنده مشهورترین نامی است که با سالگرد 11 سپتامبر در سراسر آمریکای لاتین زنده می شود. سیاست مردمی و هنر مردمی دوش به دوش هم طی سه دهه در کارزار دمکراسی علیه دیکتاتوری در آمریکای لاتین شرکت کردند و قربانی دادند.
ویکتور خارا از جان باختگان ,استادیوم شیلی, است که مثل جان باختگان 67 و خاوران در کشور ما، سمبول جنایت گستاخانه و لجام گسیخته دیکتاتوری در آن کشور است. خارا تا آخرین لحظه در استادیوم برای سایر زندانیان خواند و یک تاثیر دایمی بر فرهنگ موسیقی در آمریکای لاتین باقی گذاشت.او یکی از بنیان گذاران جنبش ,Nueva Cancion,در آمریکای لاتین است.

ویکتور خارا در لوخوئن شیلی در یک خانواده کارگری متولد شد. پدر فقیربود ومزد کمی میگرفت و به الکل پناه می برد. مادر مثل بسیاری از زنان فقیر آمریکای لاتین که مشکل مشابهی با زندگی اجتماعی و شوهران خود دارند کارهای موقتی می گرفت و از شوهر کتک می خورد. و سرانجام مادر، آماندا، مثل میلیون ها زن هم سرنوشت او در آمریکای لاتین و مرکزی بود: پدر خانواده را ترک کرد و آماندا ماند و سرپرستی کودکان خردسالش و کار طاقت فرسا برای تامین زندگی آن ها.

و این مادر زحمتکش و قوی و با روحیه بود، نه پدر خسته و له شده و فراری که تاثیر قطعی را بر زندگی ویکتور بر جای گذاشت.

مادر گیتار میزد و آوازهای فولکلوریک می خواند و به ویکتور هم هنرش و میراث فرهنگی مردم کوچه و بازار را می آموخت . مثل بسیاری از مادران ,جهان سومی, در آن دوران تنها امید آماندا برای آینده ی فرزندان و نجات از فقر فزاینده، تحصیل بود و ویکتور را نیز به تحصیل تشویق می کرد. ویکتور بعد از پایان دوره ابتدایی در رشته حسابداری در دبیرستان به تحصیل خود ادامه داد.

مرگ مادر که پیوند عاطفی شدیدی با فرزندان خود داشت، ویکتور 15 ساله را به جستجوی پناهگاهی عاطفی انداخت. نخست کلیسا - که به سرعت از آن ناامید شد و بعد چند سالی در ارتش، که آن را هم ترک کرد.

بیکاری در میان جوانان بی پناه و بی حمایت اجتماعی او را در مغاک خود فرو برد، اما ویکتور از مادر روحیه ی خود را به ارث برده بود نه پدر. نه فرار به وسایل تخریب خود؛ که تلاش، امید و موزیک دستگیره ی او برای گذار از این دوره ی دشوار بود. او به شهر زادگاه خود برگشت و با دوستانش یک گروه موسیقی فولکلوریک درست کرد و در کنار آن در مدرسه تئاتر دانشگاه نام نویسی کرد. در دانشگاه شیلی در سانتیاگو هم بازیگری را آموخت و هم کارگردانی را.

آشنایی او با ویولتا پارا نفوذ مثبت زنانه در زندگی اش را تکمیل کرد. ویولتا صاحب یک کافه کوچک در سانتیاگو و خود خواننده و هنرمند و هنردوست بود و به ویکتور در تلاش های هنری اش کمک می کرد. ویکتور در کافه با او همکاری می کرد، در تئاتر بازی می کرد و آهنگ می ساخت. سال های 60 بود و جوانان آن نسل در رویای ساختن آینده بهتر .آن ها برای نسل های بعدی چیز های خوبی به ارمغان گذاشتند: آزادی های مدنی بیشتر، برابری حقوقی گسترده ترو تامین اجتماعی بیشتر. ویکتور یکی از این جوانان بود. او به تدریج به سیاست جذب شده بود.

نخستین صفحه مستقل آهنگ ویکتور خارا در سال 1966 منتشر شد و ویکتور در سال های بعد دیگر تئاتر را رها کرد و کار خود را منحصرا به موسیقی اختصاص داد. موسیقی مردم به ناگزیر با دردهای مردم سرو کار داشت و ویکتور در آهنگ هایش مثل دیگر همکاران خود در,Nueva Cancion, یا جنبش موسیقی نوین به بی عدالتی های اجتماعی و فساد سیاسی حاکم حمله می کرد.او مثل بسیاری دیگر از هنرمندان برجسته این جنبش از سوسیالیسم دفاع می کرد.

با این زمینه، حمایت شدید او از سالوادور آلنده و برگزاری کنسرت های متعدد در پشتیبانی از کارزار انتخاباتی او امری بدیهی بود. خارا در دفاع از برنامه های حزب سوسیالیست آلنده ,حزب متحد مردم, - فراهم کردن امکانات آموزشی، بهداشت و مسکن برای مردم فقیر- کنسرت های متعدد برگزار کرد . بسیاری از کنسرت های خارا در شهرهای کوچک برگزار می شد ولی کنسرتی که او در استادیوم شیلی در دفاع از کازار انتخابات ی آلنده برگزار کرد، شهرت جهانی یافت. او در این کنسرت بسیاری ازخوانندگان سرشناس آمریکای لاتین شرکت کردند.

آلنده در انتخابات پیروز شد.اما او متاسفانه به توافقات با دستگاه های بوروکراتیک وابسته به طبقات ممتاز اعتماد کرد و بر این تصور بود که نخبگان قدرت مند به چنین قرار هایی احترام می گذارند. به همین جهت گرفتار همان سرنوشتی شد که مصدق در ایران، یعنی با یک کودتای آمریکایی به دست یک ژنرال داخلی سرنگون شد و در اا سپتامبر در محاصره کودتاچیان جان باخت.

روز کودتا ویکتور خارادر محل کارش در مدرسه دولتی تکنیک بود که نظامیان او را محاصره کرده و به زندان بردند. هم بندی های خارا از 5روزی که او در زندان بود، داستان هایی دارند از آزار او توسط نگهبانان و گرسنگی و تشنگی و روحیه ویکتور که نیاز هم بندی هایش را بر خود اولویت می داد.

سرانجام کودتا چیان ویکتور خارا و سایر زندانیان را به همان استادیوم بردند که او کنسرت معروفش در حمایت از آلنده را در آن برگزار کرده بود. در آن جا عوامل دیکتاتوری، دستی را که برای مردم و انتخاب آلنده، نت های آزادی و عدالت راروی گیتارش به صدا در می آورد شکستند تادیگر نتواند بنوازد و پیروزمندانه او را به ریشخند گرفتند:
حالا بنواز و بخوان.

ریشخند متقابل ویکتور در تاریخ آزادی خواهی آمریکای لاتین افسانه شد: او در حالیکه چهره اش از درد به هم رفته بود، خواند: بخش هایی از سرود حزب سوسیالیست آلنده را.

عوامل دیکتاتوری دیوانه شدند و وحشیانه به این ریشخند پاسخ دادند. او را به شدت زیر ضربات خشونت بار خود گرفتند و سرانجام به حیات کوتاهش با گلوله ای خاتمه دادند و پیکر او را به یک گور دسته انتقال دادند.

همسرش، جون خارا، جان خود و نوارهای ویکتور را برداشت و از شیلی مخفیانه گریخت.
آهنگ ها هنوز هم در آمریکای لاتین زمزمه می شود. و قاتل ویکتور خارا، پینوشه یکی از مناسب ترین مجازات های تاریخ را به خود اختصاص داد: در سفر و حضر، روی تخت بیمارستان یا در خانه اش، ودر لبه ی گور در مقابل دادخواهان با ترس و شرم به بازجویی پاسخ می دهد! موسیقی بر دیکتاتوری پیروز شده است.

و خطاب به دیکتاتورهای حاکم بر ایران:
11 سپتامبر شیلی، سالوادور آلنده و ویکتور خارا اسم جمع است در یاد و به نام هزاران قربانی کودتای شیلی و هزاران هزار قربانی کشتارهای دهه هشتاد در سراسر آمریکای لاتین که تحت نظارت عالیه جان نکروپونته سفیر جنایتکار قبلی آمریکا در عراق صورت گرفت و به یاد سایر قربانیان سیاست های تجاوزکارانه آمریکا در سراسر جهان.جنایت ها و تجاوزاتی که بساط نیم قرن سرکردگی آمریکا را فراهم آورد، و اکنون می رود که در سراشیب سقوط امپراتوری به لگد تاریخ بر زورگویی سلطه طلبان تبدیل شود.

اما به یاد داشته باشید: آلنده و ویکتور خارا؛ 11 سپتامبر شیلی و سرنوشت کنونی پینوشه و شکست نهایی کودتایی که قدرت عظیم و با دوامی چون ایالات متحده پشت آن ایستاده بود، در عین حال یاد آور این واقعیت است که خانه زور بر باد بنا شده و پیروزی دیکتاتورها چند صباحی بیش نیست، اما شکست نهایی آن ها قطعی و بدنامی شان ابدی خواهد بود.
س.آ
ویکتور خارا در 23 سپتامبر 1932 متولد و در 16 سپتامبر 1973 به قتل رسید.

خدای من خوب است، خدای بن لادن بد

خدای من خوب است، خدای بن لادن بد

هارولد پینتر با دو تن از بازیگران فرانسوی خاکستر به خاکستر . نمایشی که خشونت نهفته در ژرفای جامعه بر زن را می شکافد

http://www.roshangari.net/
روشنگری: هارولد پینتر بیمار و در بیمارستان بستری است و نمی تواند برای دریافت جایزه نوبل ادبیات که امسال به او داده شده، در مراسم حضور پیدا کند. ولی سخنرانی خود را در یک نوار ویدیویی ضبط کرده که روز 7 دسامبر در مراسم مقدماتی در آکادمی نوبل به نمایش گذاشته شد. پینتر در این سخنرانی نخست شاخه های مختلف نمایشنامه نویسی: درام، نمایش سیاسی و طنز سیاسی را با مثال هایی از نمایش های خود شرح میدهد. در همه آن ها جستجوی حقیقت مساله اصلی است، حقایقی که لغزنده تر از آن هستند که دست یافتنی باشند. اما نمایش سیاستمداران هیچ ربطی به هیچ یک از این شاخه ها ندارد. از نوع دیگری است ...
آنچه می خوانید چکیده کوتاهی از سخنرانی است که به شیوه تند نویسی ترجمه و خلاصه شده است. متن اصلی سخنرانی هنرمندانه و با ظرافت خاصی تنظیم شده که متاسفانه در این چکیده ی شتاب زده قربانی شده است. با اینکه در فاصله کوتاهی که از انتشار سخنرانی میگذرد، انتقاد های کوبنده او علیه دولت های بوش و بلر و جنگ مرتب در رسانه های جهان بازتاب یافت، ولی خطر سرخی که سخنرانی را از ابتدا تا انتها به هم وصل می کند یادآوری ماموریت قلم است و کسی که قلم را در دست می گیرد، حتی اگر آن کس کارمندی باشد که سخنرانی بوش را می نویسد.

گاهی آینه را باید شکست
هنر، حقیقت و سیاست
متن سخنرانی هارولد پینتر به مناسبت اهدای جایزه نوبل ادبیات به او

در 1958 نوشتم:
,خط فاصل قاطعی بین آن چه واقعی است و آن چه غیر واقعی است، بین حقیقت و دروغ وجود ندارد. ضروری نیست چیزی یا درست و یا نادرست باشد، میتواند هم درست و هم نادرست باشد,

من هنوز باور دارم این نظر درست است و هنوز بر مبنای آن میتوان از راه هنر به کشف حقیقت پرداخت. بنابراین به عنوان یک نویسنده بر این نظر ایستاده ام ولی به عنوان یک شهروند نه. به عنوان یک شهروند باید بپرسم: حقیقت چیست؟، دروغ کدام است؟

حقیقت در درام گریزنده است. شما هرگز نمی توانید آن را بطور کامل دریابید، ولی از جستجوی آن گریزی نیست. جستجو مشخصا انگیزه این تلاش است. جستجو وظیفه شماست. بیشتر اوقات از روی حقیقت در تاریکی سکندری می خورید، با آن تصادم می کنید، یا فقط تصویر یا انگاره ای به نظرتان می آید به حقیقت ارتباط دارد، و بیشتر از آن اغلب حتی تشخیص نمی دهید که با حقیقت برخورد کرده اید. ولی حقیقت بزرگ این است که در درام چیزی به نام حقیقت واحد وجود ندارد. حقایق متعدد وجود دارند. این حقایق به چالش با یکدیگر بر می خیزند، در هم فرو می روند، یک دیگر را بازتاب می دهند، یک دیگر را نادیده می گیرند، یک دیگر رابه استهزاء می کشند، به هم دیگر پیوسته اند. گاهی فکر می کنید حقیقت یک لحظه در دست شماست، بعد از دستان می گریزد و گم می شود.

اغلب از من می پرسند نمایشنامه ات پیرامون چیست. من نمی توانم بگویم. هرگز نمی توانم کارهایم را جمع بندی کنم، به جز این که بگویم این چیزی است که اتفاق افتاد. این است چیزی که گفتند، و این است کاری که انجام دادند.

بیشتر نمایشنامه ها با یک خط، یک کلمه، یک تصویر متولد می شوند. به دنبال کلمه معمولا بطور بلافصل یک تصویر میاید....

اما هم چنانکه گفتم [ در درام] جستجو برای حقیقت هرگز متوقف نمی شود. نمی توان آن را تعطیل کرد. نمی توان آن را به تاخیر انداخت. باید با آن روبرو شد. درست همانجا، در مرکز صحنه.

تئاترسیاسی تماما از نوعی دیگر است. از موعظه باید به هر قیمتی خودداری کرد. نگاه عینی نگر اساسی است. به کاراکترها باید اجازه داد در هوای خود نفس بکشند. نویسنده نمی تواند آن ها را طوری تعریف یا محدود کند که با سلیقه یا نظر یا پیشداوری خود او جور در بیایند. نویسنده باید آماده باشد کاراکترها را اززوایای متفاوت بگیرد، در گسترده ترین شعاع نظری و گاه شاید آن ها را غافلگیر کند، معهذا هرگز نمی گذارد آن ها به هر راهی که دل شان می خواهد بروند. این کار همیشه ممکن نیست.

طنز سیاسی البته پای بند هیچیک از این نقطه نظر ها نیست، در واقع درست برعکس آن است و کارکرد درست آن هم این است.

من در نمایشنامه میهمانی جشن تولد گذاشتم طیفی از چشم اندازها در جنگل متراکمی از احتمالات ممکن بازی کنند، تا سرانجام یکی از آن ها که بر دیگر چشم اندازها غلبه کرد در مرکز قرار گرفت.

در زبان کوهستان وانمود کردم چنین عرصه عمل گسترده ای وجود ندارد. نمایشنامه خشن، کوتاه و زشت باقی ماند. ولی سربازان نمایش کمی هم سرخوشی داشتند. بعضی ها فراموش می کنند شکنجه کنندگان هم خسته میشوند. آن ها احتیاج به کمی شادی دارند تا روحیه خود را بالا نگه دارند. قضایای ابوغریب این را تصدیق می کند. زبان کوهستان فقط 20 دقیقه است، ولی میتواند ساعت ها و ساعت ها، دو باره و دوباره، تکرار شود، بار دیگر و باردیگر، دو باره و دوباره ساعت ها و ساعت ها.

از طرف دیگر " خاکستر به خاکستر"، به گمان من در مکانی زیر آب اتفاق می افتد. زنی در حال غرق شدن دستش را از میان موج ها دراز می کند، در حالی که در اعماق فرو می رود و از نظر نا پدید می شود می خواهد دستش به دیگران برسد، ولی کسی را آن جا پیدا نمی کند، نه در بالا و نه در زیر آب. فقط سایه ها ، پژواک ها، شناور، زن، پیکره ای در حال غرق شدن، زنی ناتوان که نمیتواند از سرنوشتی بگریزد که به نظر می آمد فقط دیگران به آن محکوم می شوند.
ولی همانطور که آن ها مرده اند، او نیز باید بمیرد.

زبان سیاسی که توسط سیاستمداران ما برگزیده میشود خطر پذیرش هیچیک از قلمروهای فوق را تقبل نمی کند، زیرا بیشتر سیاستمداران ما بر اساس شواهدی که در دست داریم نه به حقیقت بلکه به قدرت و حفظ قدرت علاقه دارند. برای حفظ قدرت مردم باید در بی خبری بمانند، باید در بی خبری از حقیقت زندگی کنند، حتی از حقیقت زندگی خودشان بی خبر بمانند. به همین جهت آن چه ما را احاطه کرده است پرده بزرگی است از دروغ که آن را به ما می خورانند.

همانطور که فرد به فرد آدم ها دراین جا میدانند، توجیه حمله به عراق این بود که صدام حسین در مقیاس خطرناکی سلاح کشتار جمعی دارد، که تعدادی از آن ها میتواند در عرض 45 دقیقه آتش شود و انهدام وحشت انگیزی به بار آورد. این حقیقت نداشت. به ما گفتند عراق با القاعده رابطه دارد و شریک جرم آن در جنایت عظیم 11 سپتامبر است. به ما اطمینان داده شد این حقیقت است. این حقیقت نبود. به ما گفته شد عراق امنیت جهان را تهدید می کند. به ما اطمینان داده شد این حقیقت است. این حقیقت نداشت.

حقیقت به طور کامل متفاوت است. حقیقت به درکی که ایالات متحده از نقش خود در جهان دارد مربوط است و به شیوه ای که این نقش را تحقق می بخشد...

قبل از این که به زمان حاضر برگردم،می خواهم به گذشته نزدیک نگاهی بیندازیم، به سیاست خارجی ایالات متحده بعد از جنگ دوم.به باور من ما ناگزیریم این دوره را تا حدی که مجال آن در این جا هست مورد موشکافی قرار بدهیم.

همه میدانند در اتحاد شوروی و سراسر اروپای شرقی در دوران بعد از جنگ چه روی داد: خشونت سیستماتیک، جنایات گسترده، سرکوب خشن تفکر مستقل. همه این ها به طور کامل ثبت و مستند شده است.

ولی جنایات آمریکا در همان دوره فقط بطور سطحی ثبت شده، چه رسد به برسمیت شناختن آن ها، بگذریم از پذیرش نفس جنایت بودن آن ها. من فکر می کنم این مساله باید مورد توجه قرار بگیرد. این حقیقت نقش مهمی در رسیدن ما به وضعیت کنونی دارد. کارهایی که ایالات متحده در سراسر جهان انجام داده است، نشان میدهد این کشوراگرچه، به خاطر وجود اتحاد شوروی محدودیت ها یی داشت، به این نتیجه رسیده بود که کارت سفید دارد که هرکاری که دلش می خواهد بکند.

حمله مستقیم به واقع هرگز روش مورد علاقه آمریکا نبود. عمدتا چیزی را ترجیح میداد که ,درگیری کم شتاب, خوانده شده است. درگیری کم شتاب به این معناست که هزارها نفر بمیرند، اما کندتر از وقتی که یک بمب بر سرشان رها کنید. به معنای آن است که قلب یک کشور را به عفونت بیالایید، به این معناست که شما یک نطفه بدخیم بکارید و به تماشای آن بنشینید که غده عفونی شکوفا شد. به این معناست که کمر مردم را تا می کنید، یا آن هارا تا سرحد مرگ می زنید، در حالی که دوستان خود شما، نظامیان و شرکت های بزرگ راحت در قدرت نشسته اند، و شما جلوی دوربین می روید و میگویید دموکراسی استقرار یافت. این عملکرد عمومی سیاست خارجی ایالات متحده در دوره ای بود که من به آن اشاره کردم.

تراژدی نیکاراگوا یک مورد فوق العاده قابل توجه است. من آن را بر می گزینم چون بطور نمونه وار نظر آمریکا را نسبت به نقش خودش آن موقع و اکنون نشان میدهد.

من در جلسه ای در سفارت آمریا در لندن در اواخر سال های 1980 حاضر بودم.
کنگره ایالات متحده قرار بود در مورد پرداخت پول بیشتر به کنترا ها در کارزارشان علیه دولت نیکاراگوا تصمیم بگیرد. من عضو هیاتی بودم که از نمایندگی نیکاراگوا را داشت، ولی مهم ترین عضو هیات پدر جان متکاف بود. رئیس هیات نمایندگی آمریکا ریموند سایتز ,آن موقع معاون سفیر و بعد سفیر, آمریکا بود. پدر متکاف گفت ,عالیجناب، من مسوول یک حوزه کوچک در شمال نیکاراگوا هستم. اعضای گروه من یک مدرسه، یک درمانگاه ، یک مرکز فرهنگی ساختند. ما در صلح و آرامش زندگی می کردیم. چند ماه قبل نیروهای کنترا به حوزه ما حمله کردند. آن ها همه چیز را ویران کردند: مدرسه، درمانگاه،مرکز فرهنگی. آن ها به پرستاران و آموزگاران تجاوز کردند. دکتر ها را به وحشیانه ترین شکل به قتل رساندند. رفتار آن ها سبعانه بود. خواهش میکنم از دولت آمریکا بخواهید به این عملیات تروریستی تکان دهنده کمک نکند.

ریمود سیتز معروف بود به این که مردی معقول، مسوول و پیچیده است. او در محافل دیپلماتیک اعتبار زیادی داشت. او گوش داد، مکث کرد و سپس با نوعی متانت شروع به صحبت کرد. گفت : ,پدر. اجازه بدهید به شما یک چیز را بگویم. در جنگ همیشه مردم بی گناه رنج می برند., سکوت سردی برقرار شد. ما به او خیره شده بودیم. او هیچ واکنشی نشان نمی داد.

به واقع که مردم بی گناه همیشه رنج می برند.

سرانجام کسی گفت ,ولی در این مورد ,مردم بی گناه , قربانیان جنایات وحشت انگیزی هستند که به یارانه حکومت شما و بسیاری دیگر وابسته اند. اگر کنگره به کنتراها پول بیشتر ی بدهد این جنایات گسترده تر خواهد شد. آیا قضیه این نیست؟ آیا دولت شما مسوول حمایت از جنایات و ویرانی هایی که بر شهروندان یک دولت مستقل تحمیل می شود نیست؟,

سیتزتاثیر ناپذیر بود. او گفت: ,من فکر نمی کنم واقعیات نظر شما را تایید کند.,

وقتی داشتیم سفارت را ترک می کردیم یکی از کارکنان سفارت به من گفت من
ازنمایشنامه های شما لذت می برم. من پاسخ ندادم.

باید سخنان رئیس جمهور وقت آمریکا را به یاد شما بیاورم که گفت:,کنترا ها معادل اخلاقی Founding Fathers ما هستند.,

ایالات متحده دیکتاتوری خشن سوموزا در نیکاراگوا را بیش از 40 سال مورد حمایت قرارداد. مردم نیکاراگوا به رهبری ساندیست ها رژیم را در یک انقلاب درخشان توده ای در سال 1979 سرنگون کردند.
ساندینیست ها کامل نبودند. آن ها هم ازخیره سری سهم خودشان را داشتند و فلسفه سیاسی آن ها عناصر متناقضی را دربرداشت. ولی آن ها هوشمند، معقول و متمدن بودند. آن ها یک جامعه با ثبات، شریف و پلورالیستی را پی ریزی کردند. مجازات اعدام را لغو کردند. صدها هزار دهقان فقر زده را از مرگ نجات دادند. به بیش از 100000 خانواده زمین داده شد. دوهزار مدرسه ساختند. یک کارزار مبارزه با بیسوادی قابل ستایش به راه انداختند که بیسوادی رادر کشور به کمتر از یک در هفت تقلیل داد. آموزش و بهداشت رایگان را برقرار کردند. مرگ و میر نوزادان را یک سوم تقلیل دادند. فلج اطفال ریشه کن شد.

ایالات متحده همه این دستاوردها را به عنوان سرکوب مارکسیستی لنینیستی محکوم کرد. از دید ایالات متحده این یک سرمشق خطرناک بود. اگر به نیکاراگوا اجازه داده می شدهنجارهای اجتماعی و عدالت اقتصای خود را مستقر کند، اگر اجازه داده میشد که استاندارد بهداشت اجتماعی و آموزش خود را بالا ببرد و به وحدت اجتماعی و اتکاء به نفس ملی دست یابد کشورهای همسایه همان کار را میکردند...

من قبلا از پرده ی دروغ صحبت کردم که دور ما را احاطه کرده است. پرزیدنت ریگان همیشه نیکاراگوا را معبد تمامیت گرایی معرفی می کرد رسانه ها همین را بازتاب می دادند و دولت بریتانیا با قطعیت براین صحه می گذاشت ولی به واقع هیچ نشانه ای از جوخه های مرگ در نیکاراگوا تحت حکومت ساندینیست ها وجود نداشت. هیچ موردی از شکنجه اتفاق نیفتاد. هیچ موردی از خشونت سیستماتیک یا رسمی نظامی وجود نداشت. هیچ کشیشی را در نیکاراگوا نکشتند. در واقع سه کشیش هم در حکومت بودند. دو کشیش ژزوئیت و یک میسیونر مریکنول. معبدتمامیت گرایی در همان همسایگی بود. در السالوادو و گواتمالا. ایالات متحده دولت آن را که به طور دمکراتیک انتخاب شده بود سرنگون کرد و 200000 نفر قربانی دیکتاتوری های نظامی شدند که در پی آن آمد.

6 نفر از برجسته ترین کشیش های جهان در سال 1989 در سن سالوادور توسط باتلیون هایی که در جورجیا تعلیم دیده بودند به قتل رسیدند.اسقف رومرو دلیر را هنگام سخنرانی در مراسم به قتل رساندند. 75000 نفر را کشتند. چرا آن ها را می کشتند. چون آن ها باور داشتند می توان زندگی بهتری داشت. فقط همین باور برای کمونیست شمردن آن ها کافی بود. آن ها مردند چون شجاعت آن را داشتند که وضع موجود، فقر گسترده، بیماری، تحقیر و سرکوبی را که در دامن آن زاده شدند زیر سوال ببرند.

این سیاست فقط به آمریکای مرکزی محدود نبود...

ایالات متحده دانه به دانه دیکتاتوری های نظامی را که بعد از جنگ دوم جهانی خودشان یا توسط ایالات متحده به حکومت رسیدند حمایت کرده است. اندونزی، یونان، اوروگوئه، برازیل، پاراگوا، هائیتی، ترکیه، فیلیپین، گواتمالا، السالوادور،و البته شیلی...

صدها هزار نفر را در این کشورها کشتند. آیا این ها صورت گرفته است؟ و آیا این ها به سیاست خارجی آمریکا مربوط است؟ پاسخ مثبت است وآن ها به سیاست خارجی آمریکا مربوط بودند. ولی شما نباید بدانید.

هیچ کدام روی نداده اند. هرگز روی نداده اند. وقتی که داشتند روی میدادند، روی ندادند. مهم نبودند. اهمیت ندارد. جنایات آمریکا سیستماتیک، مداوم، بیرحمانه و شریرانه بوده است، ولی عده کمی از مردم آمریکا از آن اطلاع دارند...

من به شما می گویم آمریکا بی تردید بزرگ ترین نمایش جهان است . ممکن است خشن، خونسرد، موهن و بی رحم باشد، ولی بهترین کالا فروش است و بهترین کالایش خود شیفتگی است. همیشه برنده است. به سخنرانی ها ی روسای جمهوری آمریکا در تلویزیون گوش بدهید که این کلمات: ,مردم آمریکا, را در جملاتی مشابه این میگویند: ,من به مردم آمریکا می گویم وقت آن است که دعا کنیم و از حقوق مردم آمریکا دفاع کنیم و از مردم آمریکا بخواهیم به رئیس جمهور خود در کاری که به نفع مردم آمریکا می کند اعتماد کنند.,

... کلمات ,مردم آمریکا, مثل یک پشتی برای شما اطمینا ن می آورد. نیاز ندارید فکر کنید. فقط پشت تان را به آن بدهید. این پشتی ممکن است هوش و تفکر انتقادی را در شما بکشد، ولی خیلی راحتی بخش است. این البته برای 40 میلیون انسانی که زیر خط فقر زندگی می کنند صادق نیست. و برای دو میلیون زن و مردی ساکن گولاگ های گسترده در پهنه آمریکا صادق نیست.

ایالات متحده دیگر به درگیری کم شتاب علاقه ای ندارد. دیگر فایده ای در محتاط بودن نمی بیند. حال کارت هایش را بدون رودربایستی روی میز گذاشته است. دیگر یک جو هم برای سازمان ملل، قوانین بین المللی و نقد مخالفان ارزش قایل نیست و پشت سرش هم یک بره سربه راه، رقت آور و زنگوله به گردن یعنی بریتانیای کبیر به راه افتاده است.

بر حساسیت اخلاقی ما چه رفته است؟ آیا هرگز آن را داشته ایم؟ این کلمات به چه معناست؟ آیا به کلمه ای که امروز به ندرت به کار میرود یعنی وجدان ارتباط دارد؟ ...

تجاوز به عراق یک عمل راهزنانه بود، تروریسم عریان دولتی بود که بطور کامل قوانین بین المللی را به چالش کشید. این تجاوز، یک اقدام نظامی تعمدی بود که با انباشتن دروغ بروی دروغ و تحریف گسترده خبری در رسانه ها و بنابراین فریب عموم بر پا شد...

مابرای مردم عراق شکنجه، بمب خوشه ای، اورانیوم تخلیه شده، جنایات توده ای بی شمار، بدبختی، تحقیر و مرگ به ارمغان بردیم و نام آن را گذاشتیم "آوردن دموکراسی و آزادی به خاورمیانه"

چند نفر آدم را باید بکشید تا بتوان شمار را یک جنایتکار توده ای و جنگی خواند؟ صد هزار؟ لابد باید این تعداد کافی باشد. بنابرای بوش و بلر را باید به دادگاه جنایات جنگی تحویل داد. ولی بوش باهوش بوده است. او حاضر نشد دادگاه عدالت بین المللی را تصویب کند. بناباین هیچ سرباز آمریکایی و یا سیاستمدار آمریکایی رانمی توانید به دادگاه ببرید. بوش گفت نیروی دریایی خود را سراغ شما خواهد فرستاد. ولی تونی بلر قرارداد دادگاه بین المللی را امضاء کرده است. بنابراین قابل محاکمه است. میتوانیم آدرس او را به دادگاه بدهیم. خانه شماره 10 داونینیگ استریت درلندن...

در اوایل حمله به عراق عکسی در صفحه اول یکی از نشریات انگلیسی به چاپ رسید که بلر را نشان میداد که گونه یک پسربچه عراقی را می بوسد. روی آن نوشته بود یک کودک سپاسگزار. چند روز بعد مطلبی با یک عکس در صفحات داخلی، به چاپ رسید از یک کودک چهار ساله که دست نداشت. خانواده او با یک موشک به هوا رفته بودند. او تنها کسی بود که زنده مانده بود. می پرسید: دست هایم را کی پس می گیرم؟ تونی بلر او را در آغوش نگرفته بود. تونی بلر هرگز پیکر بی دست هیچ بچه ای را بغل نکرده است، و هرگز پیکر خون آلودی را در آغوش نگرفته است. خون کثیف است. پیراهن و کراوات شما را وقتی که دارید حرف ها محبت آمیز در تلویزیون میزنید کثیف می کند.

میدانم پرزیدنت بوش سخنرانی نویس های ماهری دارد ولی می خواهم خودم را برای این کار داوطلب کنم. سخنرانی کوتاه زیر را می نویسم که خطاب به ملت ایراد کند. او را می بینم که موقر،با موهایی که به دقت شانه زده، جدی، پیروزمند، صمیمی، غالبا فریبنده، گاهی با یک لبخند کج و جذاب؛ مردی برای مردها:

,خدا خوب است. خدا بزرگ است. خدا خوب است. خدای من خوب است. خدای بن لادن بد است. خدای او بد است. خدام صدام بد است، اصلا او خدا ندارد. او یک وحشی است. ما وحشی نیستیم. ما سر مردم را از بدن جدا نمی کنیم. ما به آزادی باور داریم. خدا هم باور دارد. من وحشی نیستم. من رهبر یک دموکراسی عاشق آزادی هستم که آزادانه انتخاب شده است. ما یک جامعه مهربان داریم. ما با صندلی های مهربان الکتریکی و آمپول های مهربان می کشیم. ما ملت بزرگی هستیم. من دیکتاتور نیستم. او هست. من وحشی نیستم. او هست. و او هست. همه شان هستند. قدرت اخلاقی متعلق به من است. این مشت را می بینید؟ این قدرت اخلاقی من است. و این را فراموش نکنید,

زندگی یک نویسنده به شدت آسیب پذیر است، عریان و بی حفاظ . ما نباید به خاطر این ناله کنیم. نویسنده انتخاب می کند. و باید پای انتخابش بماند. ولی این هم حقیقتی است که شما در معرض وزش توفان ها قرار دارید. و بعضی از آن ها واقعا منجمد کننده هستند. شما خودتان هستید و خودتان. عریان، بی پناهگاه، هیچ حمایتی نیست مگر این که دروغ بگوئید که در این صورت برای خودتان حفاظی ایجاد کرده اید. میتوان گفت: سیاستمدار شده اید.

وقتی به آینه نگاه می کنیم تصور می کنیم تصویر ما را بازتاب میدهد. ولی یک میلی متر عقب بروید، تصویر تغییر می کند. آن چه ما می بینیم در واقع طیف پایان ناپذیری از بازتاب هاست. ولی گاهی نویسنده باید آینه را بشکند. زیرا در آن سوی آینه است که حقیقت به ما نگاه می کند.

من به عنوان یک شهروند بر این باوردم توضیح حقیقت زندگی مان و جامعه های مان وظیفه مهمی است که بر گردن همه ی ماست. این در واقع یک ماموریت است. اگر این از دیدگاه سیاسی ما رخت بربندد، امیدی به بازسازی آن چیز نیست که تقریبا در حال از دست رفتن است ? حرمت انسان.

گرانی غذا

گرانی غذا،شورش نان و دو چهره,جامعه جهانی,

تصاویری که به ما نشان میدهند و تصاویری که از ما پنهان میکنند. همه تصاویر از هائیتی است و منشاء مشترکی دارد. شرح آن را در زیر مقاله بخوانید

*اگر مبلغین نولیبرال کشورهای شمال همه شعارهای شان را در مورد خودشان هم به اجرا در می آوردند، این کلان سرمایه داران شمال بودند که باید بها میدادند، زیرا به گفته کارتر بهای تولید یک پوند پنبه در آمریکا 83 سنت و در آفریقای غربی 21 سنت بود.
*و ناگهان مسیر همه بی باکی های سرمایه در یک نقطه همدیگر را قطع کرده اند... و همه به صورت یک زنجیره علت و معلولی سراز نظامی در می آورند که گرسنگان خود را نمی تواند سیر کند، اما ارقام مربوط به ,توسعه, و , رشد, ی که ارائه می دهد اعجاب آوراست.


http://www.roshangari.net/
دومینیک اشتراوس کان دبیرکل صندوق بین المللی در پایان هفته دوم آوریل 2008 هشدار داد به علت افزایش بهای مواد غذایی ,صدها هزار نفر خواهند مرد., کان در کنفرانسی در واشینگتن، بعد از یک اجلاس مشترک با بانک جهانی صحبت میکرد. این ها دو نهادی هستند که نزدیک سه دهه تحت عنوان ,آزاد سازی, اقتصاد، با توانایی ,خارق العاده,، از یک طرف بر شکاف طبقاتی و تعداد گرسنگان جهان افزودند، از طرف دیگر اقشار کم درآمد و مزدبگیر را در سراسر جهان از ایالات متحده تا هائیتی و مصر، در مقابل خطر گرسنگی و فشار برحیاتی ترین وسیله زیست یعنی غذا،خلع سلاح کردند. حالا آقای کان میگوید عواقب گسترش گرسنگی درنتیجه افزایش بهای مواد غذایی ,وحشتناک, خواهدبود.

خطاب هشدار آقای کان کیست؟ همان ,جامعه جهانی, که منبع قدرت ,خارق العاده, ی این دو سازمان جهانی است؟ چه رابطه ای بین این ,جامعه جهانی,، که نام دیگر قدرت های برتر کشورهای شمال است، و گرسنگی توده ای وجود دارد؟ و این رابطه برای مقابله با گرسنگی چه ظرفیتی را به نمایش گذاشته است؟

چرا,وحشتناک,؟
آقای کان گفت صدها هزار نفر در اثر گرسنگی ,خواهند, مرد. ولی هم اکنون صدها هزار نفر از فقرو گرسنگی ,دارند میمیرند,، سال گذشته، یاسال 2000، یا درهمه سالهای 90 صدها هزار نفر به همین ملت ,مرده اند., خلاصه این پدیده جدیدی نیست.
با وجود این ابراز نگرانی ها یک توطئه خبری نیست. گرانی غذا رشد شتاب انگیزی داشته است. گاردین از قول رابرت زولیک رئیس بانک جهانی نوشته است بهای کلیه مواد غذایی در عرض سه سال، 80 درصد افزایش داشته است. سرجان هلمز رئیس بخش کمک های انسانی سازمان ملل میگوید از تابستان گذشته یعنی در عرض 9 ماه بهای مواد غذایی در سطح جهان بطور متوسط 40درصد افزایش یافت. آنچه وضعیت را وخیم تر میکند این است که:

اولا افزایش قیمت ها بیشتر دامن اقلامی را میگیرد که غذای توده کم درآمد از آنها تامین میشود. مثلا در حالیکه بنا برپیش بینی کنونی صندوق نسبت تورم در کشورهای درحال توسعه بطور متوسط 7.4 است [در ژانویه این رقم 6.4 درصد پیش بینی میشد]، در سال گذشته بهای برنج دو برابر شده و بهای گندم 130 درصد افزایش داشته است.

ثانیا نسبت افزایش بها در کشورهای فقیر بطور غیرقابل مقایسه ای بالاتر از افزایش در کشورهای ثروتمند است.

ثالثا غذا برای فقرا رقم عمده هزینه زندگی را تشکیل میدهد. مثلا در آمریکا هزینه مواد غذایی 13 درصد هزینه یک خانوار را تشکیل میدهد. در حالیکه خانواده های فقیر چینی بیش از 60-50 درصد درآمد خود را صرف تهیه مواد غذایی میکنند. در درون خود کشورها هم فقرا و ثروتمندان همین الگو را به نمایش می گذاردند.

به همه اینها باید چیزی را اضافه کرد که در گذشته خیلی نزدیک ظفرمندانه به عنوان "گلوبالیسم, در بوق ها میدمند و وعده میدادند به رشد اقتصادی و کاهش عمومی قیمت ها و بهبود وضع رفاهی خواهد انجامید و نتیجه عمومی آن هم اکنون عبارت است از تورم، و کاهش عمومی دستمزدهای واقعی بر اساس الگوی نئولیبرال.

افزایش بهای مواد غذایی یک شبه نازل نشده است. از دو سه سال پیش کارشناسان بطور جدی اعلام خطر میکردند دوران غذای ارزان به سر رسیده و گرانی غذا پایدار خواهد بود.آنها حتی چشم انداز نگران کننده ای برای حداقل یک دهه ارائه میدادند. اما این خبر مهم و هشدارها در رسانه های بزرگ انحصاری سرکوب میشد. حتی سال گذشته وقتی سیاست تغییر خط تولید سوخت از منابع فسیلی به منابع کشاورزی با اعتراض روبرو شد، سرکوب اطلاعاتی ادامه داشت و انتقاد کسانی که استدلال میکردند این سیاست نان را سفره مردم بر می دارد، عمدتا در رسانه های مستقل با برد محدود برای خود جا دست و پا کرد.

تحول ناگهانی در موضع گیری مقامات جهانی وقتی صورت گرفت که شورش های گرسنگی از حدی که بتوان اخبار آن را نادیده گرفت فراتر رفت. سخنرانی آقای کان بعد از شورش گرسنگی در هائیتی به عمل آمد. در حقیقت شورش ها بسیار فراتر از موارد معدود مثل هائیتی و مصر بود که اخبار آن ها باز تاب گسترده داشت. گاردین علاوه بر مصر و هائیتی از شورش های زیر در چند هفته ای که به اجلاس مشترک صندوق و بانک ختم شد، نام برد: شورش کامرون در فوریه که 40 کشته بر جای گذاشت، شورش های سنگین در موریتانیا، موزامبیک و سنگال، شورش در سواحل ایوری، ناآرامی های مرتبط با نان در ازبکستان، یمن، بولیوی، اندونزی، اردن. هنوز میتوان به لیست گاردین افزود: مراکش، نیجر، مکزیک، بورکینو فاسو... مقامات سازمان ملل تعداد کشورهایی راکه در معرض خطر آنی شورش های نان وبی ثباتی سیاسی مرتبط با آن هستند، بیش از 36 کشور اعلام کرده اند.

بعضی از این شورش ها بسیار گسترده بوده است. مثلا در کامرون رقم 40 کشته را منابع دولتی داده اند، تعداد دستگیری ها را منابع رسمی حقوق بشری بیش از 1500 نفر ذکرکرده اند. آنها خود مستقیما زیر آتش نیروهای امنیتی قرار داشتند که به سوی جمعیت معترض شلیک میکردند. رویترز تعداد کشته ها را در یمن بیش از ده نفر ذکر کرد. مراکش، مقصد سفرهای توریستی کشورهای شمال، نیز شاهد اعتراضات گسترده و دستگیری بیش از 40 تن بود. به گزارش گاردین رشد ناآرامی برای دولت ها به حدی نگران کننده بوده که برخی از تولید کننده های بزرگ برنج مثل چین، هند، ویتنام و مصر صادرات خود را کاهش داده اند تا عرضه به بازار داخل را افزایش دهند، و این خود بر افزایش بها و وخیم تر شدن وضعیت کشورهای وارد کننده مواد غذایی افزوده است. در هائیتی خشونت تا آنجا بالا گرفت که در پایتخت، مامور گروه صلح سازمان ملل را از ماشینی که برای اعضای گروه غذا حمل می کرد بیرون کشیدند وبا شکلیک گلوله به گردن او را کشتند. جنایت در هر حال محکوم است و شاید هم مامور قربانی، فرد بی گناهی بود که تقاص جنایات دیگران را داده است. اما این حقیقت نباید مانع درک این مساله باشد که شورشیان گرسنه هائیتی به شرحی که به آن اشاره خواهد شد، در چهره ماموران ,جامعه جهانی, قاتلانی را می بینند که خانواده های آنها را قتل عام کردند تا غارتگران با دست باز بتوانند این گرسنگی را به آنها تحمیل کنند.
در هر حال این همان هائیتی است که بان کی مون دبیر کل سازمان ملل در ماه اوت سال گذشته نوید داد ,نقطه عطف طلایی, تاریخ آن فرارسیده است. در آن زمان گروه های نظامی وابسته به سازمان ملل بعد از یک هجوم شش هفته ای محله های فقیر نشین را از زاغه نشینان یا به اصطلاح خبرگزاری های رسمی ,اراذل و اوباش, پس گرفته بودند.

با توجه به این شورش هاست که معنای ,وحشتناک, در توصیف رئیس صندوق روشن میشود. منظور رنج و مرگ مردم نیست، وگرنه صندوق، بانک جهانی، جی 8، سازمان تجارت جهانی و مقامات ,جامعه جهانی, و حداقل بخش مهمی از کارشناسان و پژوهشگران و ,اقتصاد دانان, و ,شوک تراپیست ها,ی مستخدم آنها، طی این دهه ها که سیاست ,آزاد سازی اقتصادی, را پیش می بردند، به خوبی میدانستند که میلیاردها انسان زیر ضربات این سیاست ها از پای در میایند، اما آنرا وحشتناک نمی یافتند. از ,میلیون ها, کشته، مجروح وگرسنه در اثر جنگ در فاصله کمتر از 5 سال می گذریم. اوضاع وقتی وحشتناک شده است که شورش های گرسنگی، برای ,نظم, و , امنیت, تهدید محسوب شد. این مساله راسر جان هلمز مسئول بخش هماهنگی کمک های انسانی سازمان ملل بهتر از آقای کان توضیح داده است. او در کنفرانسی در دوبی گفت: , در حالیکه شورش غذا از سراسر جهان گزارش میشود، عواقب امنیتی [بحران مواد غذایی] را نمی توان دستکم گرفت,.

خانم جوزت شیران، رئیس سازمان غذای سازمان ملل توصیف بازهم روشن تری از شورش گرسنگی ارائه داد که مستقیما با سیاست های صندوق و بانک در ارتباط قرار میگیرد.او گفت: , ما اکنون چهره جدیدی از گرسنگی را می بینیم. مااکنون بیش از هر زمانی در تاریخ شاهد گرسنگی در شهرها هستیم. ما شاهد آنیم که غذا در پیشخوان مغازه ها هست، ولی مردم قادر به خرید آن نیست.,

این دیگر آن گرسنگی مزمن نیست که درعزلت روستاها بی صدا آدم می کشت، شبیه گرسنگی دهقانان هندی نیست که دسته دسته خودکشی میکردند، بی اینکه شهرها خم به ابرو بیاورند. این گرسنگی انبوه، درست در جوار و خانه به خانه ی ثروت انبوه است، و به همین جهت شعله های خشم را فروزان میکند و نظم را به هم میریزد و تفنگ حاکم را به سوی خود جلب میکند و میتواند ثبات نظامی را به هم بریزد که تا همین دیروز به ما میگفتند ,پایان تاریخ, است.

چگونه انتخاب بهینه، گزینه مرگبار از آب در آمد
گسترش گرسنگی تا به جایی که مقامات رسمی جهان به جای ,گلوبالیسم, و ضرورت جهانی شدن نولیبرالی و برکات آن،از, شورش گلوبال, گرسنگان و تهدید های آن برای ,نظم, و , امنیت, و ضرورت سازمان دادن خیریه برای فقرای جهان صحبت کنند، آنهم در حالیکه توانایی انسان برای تولید ثروت بطور خارق العاده ای افزایش یافته است، قبل از هرچیز نشان دهنده عدم کفایت نظام حاکم بر جهان است.

اگرچه معمول شده، همه چیز بر سر ,نئولیبرالیسم, سرشکن شود، اما مشکل از سیاست های ویژه یک دوره که نئولیبرالیسم نام گرفت، فراتر میرود و عیب درونی خود نظام را به نمایش می گذارد. کافی است به دو عاملی که مکررا از آنها به عنوان عوامل پایدارتر افزایش بهای مواد غذایی نام برده میشود توجه کنیم: یعنی افزایش مصرف مواد غذایی در غول های آسیایی بویژه هند و چین، و تغییرات جوی که بر تعداد و دامنه حوادث ناگوار طبیعی و سیل و توفان و خشکسالی افزوده است.

نئولیبرال ها افزایش مصرف در غول های آسیایی را تا مدت هایک , امتیازمثبت , برای کارنامه ی خود معرفی میکردند. داستان این بود که رشد اقتصادی در چارچوب سیاست های نئولیبرالی باعث شده که اکنون هندی های گرسنه دست شان به دهان شان میرسد و غذای بیشتر میخواهند. اما نکته زشتی که در این داستان زیبا از قلم افتاده است، این است که این نوع ,رشد, نه فقط به فکر مدرنیزه کردن انسانی ضروری ترین ابزار حیات اکثریت مردم نبود، بلکه حتی کشاورزی سنتی یک کشور یک میلیاردی را از بین برد و دهقانان را وادار کرد دوجین دو جین خودکشی کنند و در عوض خیابان ها و جاده های بی ریخت و توسعه نیافته کشور را پر از ماشین هایی کرد که گازهای سمی به آسمان و زمین اهدا میکردند.

رشد اقتصادی بر اساس منطق بازار بر سر کشاورز هندی همان را آورد که استعمارجدید و قدیم، مدت ها قبل از آغاز دوره نئولیبرالی در دهه 80، بر سر زمین های آفریقا و بخش های وسیعی از آمریکای لاتین آورده بود. در این دومی شدت و نحوه بهره برداری از زمین بود که فاجعه زا بود هم برای کشاورزی محلی هم برای جو تمام کره زمین. نئولیبرالیسم فقط این پدیده را با شتاب زایدالوصفی شدت و گسترش بخشید.

,نقش انسان, در تغییرات جوی اکنون دیگر یک پدیده مورد قبول اکثریت دانش مندان است. اما به جای اصطلاح ,نقش انسان, که در زبان رسمی به کار گرفته میشود، بواقع باید نقش سرمایه و سرمایه داران را گذاشت، که زبان رسمی از به کار بردن آن اجتناب میکند. کافی است فقط به یاد داشته باشیم اقتصاددانان بازار در معتبرترین موسسات رسمی نشسته اند و ثانیه به ثانیه شاخص های ,مصرف, را زیر نظر گرفته اند که اگر خدای نکرده پائین بیاید، منحنی ارزش سهام در بازار بورس فرو میریزد. تغییر الگوی مصرف اگر به معنای آن باشد که تقاضای مصرف کاهش یابد ,کفر, محسوب میشود. به عبارت دیگر,مصرف زاید, اگر عامل انهدام زمین است، اما مایه حیات سرمایه هم هست.

سرجان هلمزمسوول بخش کمک های انسانی سازمان ملل در مورد فجایع طبیعی ناشی از تغییرات جوی و نقش آن در کمبود محصولات غذایی در دوبی گفت تعداد اینگونه فجایع در دو دهه گذشته بطور متوسط از 200 مورد به 400 مورد در سال افزایش پیدا کرده است. در حقیقت چالش در برابر تحولات ناگوار در اوضاع جوی که سرجان هلمز آن را بزرگ ترین چالش پیش روی بشر در دهه های آینده خواند، با چالش در برابر کمبود و گرانی موادغذایی در هم تنیده شده است.

همین دو مورد به تنهایی نشان میدهد ,انتخاب بهینه, بازار، برخلاف تبلیغات اقتصاددانان بازاری، نه فقط در کوتاه مدت به بیکاری و کاهش دستمزدها و افزایش فقر منجر شده است، بلکه در دراز مدت هم اغلب به گزینه مرگباری برای اکثریت مردم میشود.

همه ناخشنود نیستند
افزایش بهای مواد غذایی برای همه خبر بدی نیست. مدت ها بود که به موازات پیش بینی افزایش بهای نفت، سرمایه گذاری از این بخش بطرف کالاهای مصرفی و از جمله مواد غذایی سوق داده شد. وقتی پرزیدنت بوش در مواجهه با شکست عراق و انتقادهای گسترده از ,جنگ برای نفت,، در اواخر سال 2006 ,قول داد, برای کاهش وابستگی اقتصاد آمریکا به نفت، انتقال تولید از سوخت فسیلی به سوخت بیو را پی گیری خواهد کرد، سرمایه گذاری در این بخش بطور جهشی بالا رفت. در حالیکه انتقال خط تولید از سوخت فسیلی به سوخت بیو بطور بلافصل و بلاواسطه به معنای افزایش جهشی بهای اساسی ترین مواد غذایی بود. در فاصله یک سال کاشت دانه های غذایی به منظور تولید انرژی در ایالات متحده پنج برابر شد. حالا دیگر کشاورزی، فقط صنعت غذایی نبود، صنعت سوخت و انرژی هم بود. بهای مواد غذایی بدون این سیاست هم مثل بسیاری از کالاهای دیگر به شدت به بهای نفت وابسته است. افزایش بهای نفت به افزایش هزینه ی تولید،کودشیمیایی، نقل و انتقال و در نتیجه افزایش بهای محصول آماده برای عرضه می انجامد. باسیاست جدید این رابطه مستقیم تر هم شد.

بعد از بحران اقتصادی ناشی از فساد سرمایه های مالی در آمریکا و اروپا و بحران در بازار مسکن، سرمایه ها که سالها بازار مسکن را مطمئن ترین محل سرمایه گذاری به شمار می آوردند، با شتاب بیش از پیش به بخش خرده فروشی و از جمله مواد غذایی روی آوردند. هرچه باشد حتی کارتون خواب هم باید نان بخورد. در هر حال لااقل در کوتاه مدت، افزایش بهای مواد غذایی اگر قاتل جان میلیون ها نفر باشد، ,قاتق نان, مشتی سرمایه دار است.

اما افزایش سرمایه گذاری در بخش کشاورزی به رقابت و کاهش بهای کالای کشاورزی نیانجامید. اکنون ذخایر غذایی جهان به کمترین سطح خود در 30 سال اخیر رسیده است. کشاورزی به شدت به طبیعت وابسته است و طبیعت نیاز به مراقبت دارد. طبیعت به خودی خود میتواند خیلی بدخلق باشد. به یاد داشته باشیم انسان برای اینکه دوام نوع خود را امکان پذیر کند و به اینجا برسد که رسیده است، برخلاف تصور ساده دلانه برخی، چه بسیار مواقع طبیعت را چالشگر اصلی در مقابل خود دیده و مجبور شده با آن سخت دست و پنجه نرم کند. باوجود این اجداد ما تقریبا در همه جای جهان طبیعت را می پرستیدند، با تنفس طبیعت، نفس تازه کرده و بهارش را جشن میگرفتند، و در زمستان برای دور کردن ارواح خبیثه به انواع مراسم متوسل میشدند. اما درهمه حال مراقب طبیعت و بویژه زمین بودند. حالا سرمایه دار و طمع اش، دارد طبیعت را بر سر انسان خراب میکند.

کشاورزی نسبت به تغییرات جوی به سرعت واکنش میدهد، و نیز به بهای نفت، و ذخایر نفت نامحدود نیست، و سرمایه دار بعد از مصرف زیاده از حد و به پایان رساندن ذخایر آن میگوید باکی نیست، حالا برای تولید سوخت به جای فسیل خود گیاه تازه را می سوزانیم و توی باک اتوموبیل و هواپیما و جنگنده هاو بمب افکن ها می ریزیم.

و ناگهان مسیر همه بی باکی های سرمایه در یک نقطه همدیگر را قطع کرده اند: مصائب طبیعی، افزایش مصرف در هندو چین، افزایش بهای نفت که جنگ در عراق و افغانستان آن را تشدید کرده، بحران اقتصادی آمریکا و کاهش ارزش دلار، تحول در خط تولید سوخت از منابع فسیلی به منابع کشاورزی، فساد دربازار مالی و در نتیجه بحران مسکن، شوک عظیم و بلافصل ناشی از این عوامل بر قیمت ها به صورت تورم عمومی در جهان و سقوط عمومی دستمزدها، و در کنار آنها عواقب سیاست های دهه ها و حتی سده های گذشته سرمایه بر کشاورزی و اقتصاد کشورهای جنوب... می بینیم همه این ها به صورت یک زنجیره علت و معلولی سراز نظامی در می آورند که گرسنگان خود را نمی تواند سیر کند، اما ارقام مربوط به ,توسعه, و , رشد, ی که ارائه می دهد اعجاب آوراست. نظامی که در معامله به نحو شگفت انگیزی جادو میکند و میتواند حتی جنگ، شورش، قحطی، سیل و زلزله... و هم اکنون بیش از همه گرسنگی را به ,سکه, تبدیل کند و به حساب بانکی سرمایه دار بریزد.

هم از توبره هم از آخور
در حقیقت فقط سه چهار سال پیش نه گرانی، بلکه ارزانی مواد غذایی و محصولات کشاورزی بود که مساله ایجاد کرده بود، هرچند این مساله خاطر مقامات بانک و صندوق را به هیچوجه آزرده نمیکرد. در مورد بعضی از محصولات هنوز هم وضع به همین منوال است.

در سال 2002 اکسفام در گزارشی اعلام کرد سیاست اتحادیه اروپا در حمایت مصنوعی از کشاورزی و دامداری خود و یارانه های سنگین به بزرگ زمینداران و صاحبان سرمایه های فعال در بخش کشاورزی، وسیله معاش در کشورهای در حال توسعه را نابود میکند. در گزارش اکسفام آمده بود اتحادیه اروپا با تشویق اضافه تولید و دامپینگ قیمت ها در بازار صادرات، بهای کالاهای اساسی مثل شکر، لبنیات، غلات را پائین به شدت پائین آورده و کشاورزی کشورهای درحال توسعه را به ورشکستگی کشانده است.

فشار نظام جهانی بر کشاورزی کشورهای فقیر، فشار برای ,مقررات زدایی از بازار, را بالا برد. اما طرفه اینکه این بار فشار نه از طرف مدافعان ,درهای باز,و ,اقتصاد آزاد,، بلکه از جهت معکوس وارد میشد. کشورهای فقیر خواهان حذف یا کاهش یارانه ای بودند که در آمریکا و اروپا به بخش کشاورزی پرداخت میشد. ولی مقامات ,جامعه جهانی, که دو دهه است با تبلیغات خود در مورد ضرورت درهای باز در بازار,گلوبال, گوش جهانیان را کر کرده اند، هردو گوش خود را گرفتند. مرگ خوب است برای همسایه. این فقرا هستند که باید بدون هرنوع محاسبه ای درهای بازار خودرا باز کنند، یارانه ها را حذف کرده، تعرفه ها و مقررات برای حمایت از اقتصاد خود را دور بریزند. ثروتمندان باتمام زور از اقتصاد خود حمایت میکردند. آنها هم از توبره میخورند هم از آخور. سیاست باز یا بسته، لیبرالیسم یا پروتکسیونیسم، ناسیونالیسم یا انترناسیونالیسم، منافع ملی یا بی معنایی منافع ملی در بازار گلوبال، تا آنجا و تاآنوقت خوب است که منافع سرمایه های کلان را تامین کند. اروپا و آمریکا دورهای مذاکره در سازمان تجارت جهانی را متوقف کردند، ولی حاضر نشدند به فشارها تن دردهند.
نباید تصور کرد این ,یارانه ها, تماما برای کمک به زارعین کم در آمد در اروپا و آمریکا اختصاص داده میشد. جیمی کارتر در ماه دسامبر سال گذشته اطلاعات جالبی در این مورد ارائه داد. او نوشت بین سال های 1995 تا 2005 در آمریکا 10 درصد از بزرگ ترین سرمایه داران 80 درصد یارانه های پنبه را دریافت کردند، در حالیکه یک درصد زارعین بیش از 25 درصد یارانه ها را گرفتند، نیمی از زارعین یعنی فقیرترین ها اصلا یارانه ای دریافت نکردند. به نوشته او فقط در فاصله سال های1999 و 2005 تولید کننده های پنبه در آمریکا 18 میلیارد دلار یارانه دریافت کردند. در حالیکه ارزش بازار پنبه در جهان 23 میلیون دلار بود. یعنی یارانه به کشاورزان آمریکا 86 درصد کلیه ارزش بازار پنبه در جهان بود!

این دیگر اصلا معامله و بازار نبود. کلاهبرداری بود. آنها قیمت ها را به زور پائین کشیدند تا کشورهای تولید کننده دیگر را ورشکست کنند. این در حالی بود که صادرات بسیاری از کشورهای فقیر عمدتا از محصولات کشاورزی تشکیل میشد. مثلا 75 درصد صادرات بورکینو فاسو در سال 2002 منحصرا پنبه بود. کارتر نوشت بهای پنبه آمریکا که به بازار جهانی صادر میشد 61 درصد پائین تر از هزینه تولید آن بود. اگر مبلغین نولیبرال همه شعارهای شان را در مورد خودشان هم به اجرا در می آوردند، این کلان سرمایه داران شمال بودند که باید بها میدادند، زیرا به گفته کارتر بهای تولید یک پوند پنبه در آمریکا 83 سنت و در آفریقای غربی 21 سنت بود.

در همان سال اکسفام تخمین زد کشورهای فقیر افریقای جنوب صحرا 302 میلیون دلار از دست دادند. به گزارش اکسفام بیشترین ضرر متوجه 8 کشور بود: بنین، بورکینوفاسو، مالی، کامرون، سواحل ایوری، جمهوری آفریقای مرکزی، چادو توگو. به نام ها توجه کنید این ها همان کشورهایی هستند که ,جامعه جهانی, اکنون نام شان را در ,لیست خطر, گذاشته است. برای جامعه جهانی ,شورش علیه گرسنگی, خطر است، نه ,گرسنگی,.

همین یارانه ها بود که کشت برنج را در هائیتی نابود کرد، کشوری که میتوانست برنج خود را تامین کند اکنون 84 درصد مصرف خود را از خارج تامین میکند.

به نوشته بن ترال روزنامه نگار و نویسنده آمریکایی، کاهش سرمایه گذاری در بخش کشاورزی هائیتی از دهه 80 شروع شد، وقتی که یکی از هارترین سیاست های نئولیبرالی در دوره ریگان به این کشور تامین شد. این سیاست صنایع صادراتی شکر و پنبه هائیتی را نابود کرد و کشور را به بحران کشید. در دوره کلینتون و دهه 90، ایالات متحده شرط کمک به کشور از پای در آمده را باز هم بازکردن بیشتر درها و حذف تعرفه ها قرار داد و بحران را عمیق تر کرد و این دور باطل همینطور ادامه یافت:درهای بازتر، بحران عمیق تر، نیاز به کمک بیشتر، و فشار برای درهای باز بیشتر.. تا کشور از یک طرف از همه منابع اقتصادی تهی شد و از طرف دیگر فشار با بار سنگینی از وام بر دوش مردم به اطاعت بیشتر از کارگزاران ,جامعه جهانی, به جای سیاستمدار منتخب فراخوانده شد.

در حقیقت گناه ژان برتراند آریستید رئیس جمهور آزادانه انتخاب شده ی مردم این بود که تلاش کرد این حلقه معیوب را بشکند و درنخستین گام فشار از دوش مردم را با سرپیچی از نسخه ,جامعه جهانی, و افزایش دستمزد کارگران، کاهش دهد.

او و مردم کم در آمد هائیتی جزای این سرپیچی را با اقدام مستقیم ,جامعه جهانی, به آدم ربایی و تبعید اجباری آریستید پرداختند. شورش زحمتکشان در دفاع از آریستید به شدت سرکوب شد، آنهم نه فقط بوسیله کارگزاران بومی ,جامعه, جهانی بلکه مستقیما توسط گروه به اصطلاح صلح سازمان ملل تحت نظارت کانادا [MINUSTAH]. به نوشته بن ترال در یورش 6 هفته ای سال گذشته سازمان ملل، 1000 سرباز ابرقدرت تازه نفس یعنی چین شرکت داشتند و رئیس آنها سخنرانی کرد که ,ما تکنولوژی و قدرت آتش لازم برای کنترل هر وضعیتی را در اختیار داریم.,

سربازان اژدهای زرد هنگام ورود به کلوب امپریالیستی باید ثابت کنند از سربازان ناتو در افغانستان و ملوانان آمریکایی و ماموران بلک واتر درعراق کم نمی آورند. مگر چینی ها در بهره کشی از کارگران و اجرای برنامه های نئولیبرالی در بخش هایی از اقتصاد،از همقطاران غربی خود کم آورده اند.

ظرفیت ,جامعه جهانی, برای مقابله با بحران
اماهشدارهای مکرر مقامات بانک جهانی و صندوق بین المللی و سازمان ملل و دولت ها در مورد خطر شورش گرسنگی برای ,ثبات, و ,امنیت, و ,دمکراسی, در نظام جهانی یک سوال دیگر را هم پیش می آورد: مگر این نظام قبل از پیدا شدن سروکله ی شورش های گرسنگان ,ثبات, و ,امنیت, داشت؟ مگر نه اینکه قدرت های بزرگ مدت هاست میگویند ,ثبات, و , امنیت, در این نظام به دلایل دیگر، از جمله وجود ,محورشر, به هم ریخته است؟ بعلاوه شورش های توده ای وقتی سازمان یافته نباشند، اغلب دولت ها آمادگی کامل دارند با مشت محکم به مقابله با این به اصطلاح , شورش های کور, شتافته و آنها را سرکوب کنند. و مگر دولت هایی که به روی گرسنگان آتش گشودند دمکرات بودند، که اکنون بترسیم شورش ها ممکن است دمکراسی را در این کشورها به خطر بیندازند؟

یا شاید گرسنگی توده ای و سرکشی علیه آن، بطور بالقوه این ظرفیت را داشته باشد که به مردم نشان دهد هزینه ی این نوع ,توسعه اقتصادی, که مورد حمایت ,جامعه جهانی, است، و هزینه جنگ های عراق و افغانستان و همه جنگ های دیگرو این همه تسلیحات، وهزینه کاهش سریع ارزش دلار، و هزینه فساد شبکه مالی که سود اصلی خصوصی کردن ها و مقررات زدایی ها به جیب آنها رفت، و هزینه حفظ دستگاه های قدرت از هرنوع، و هزینه حفظ دیکتاتوری ها از هرنوع، درست از نانی برداشته میشود که باید شکم مردم را سیر کند. چنین دانشی که از تجربه بلاواسطه به دست می آید، میتواند سیطره ایدئولوژیک نظام را به خطر بیندازد و وسیله بینایی برای ,شورش های کور, فراهم آورد. البته هنوز با چنین شرایطی فاصله داریم. ولی اگر در راس نظام نشسته باشید میدانید باید به هر وسیله از آن پیش گیری کرد.

اما ظرفیت نظام حاکم برای پیشگیری چیست؟ آیا قرار است لیبرالیسم اقتصادی و سیاست های ,توسعه, غیرانسانی منطبق با آن دگرگون شود، یا به اشتباه بودن طرح نئولیبرالی اعتراف شود، یا به سیطره بنگاه های مالی و تسلیحاتی خاتمه داده شود، یا با تغییر الگوی مصرف و به این عطش بی پایان برای دست یابی به سوخت فسیلی و غیرفسیلی خاتمه داده شود، یا جنگ ها متوقف شود... نه، تنها ,راه حلی, که تاکنون شنیده ایم عبارت است از افزایش ,خیریه, در شکل های مختلف.

این نظام ظرفیت تحمیل گرسنگی را به حد اعلا دارد، اما ظرفیتی برای مقابله با آن ندارد.این از خصوصیات نظام سرمایه داری است که بهای خطاها و ضعف های خود را با جان و حیات مردم بپردازد تا دور جدیدی از شکوفایی را آغاز کند. حالا گاردین از قول یک کارشناس معتبر نوشته است بحران غذا 20 سال با ما خواهد بود.
در این میان وای بر مزد بگیران و بی چیزان ایران که علاوه بر فشار بحران عمومی در جهان، مصایب ناشی از یک دولت ذاتا بی کفایت و مخرب، و عواقب یک تحریم را هم باید بر دوش بکشند.

واین هم آن چهره دیگر ,جامعه جهانی,
سازمان ملل خلع سلاح شده است. قدرت های بزرگ همه ابزار و کارکردهایی را که هنگام تاسیس این سازمان به امید تامین حقوق مردم جهان برای آن در نظر گرفته شده یا به قدرت های بزرگ تحمیل شده بود، از آن گرفته یا تحت کنترل خود در آورده اند. از سازمان ملل معدودی نهادهای کمکی مانده است که آنهم زیر فشار قرار دارد.

و سازمان ملل در چارچوب این محدوده ی تحت فشار سالی چند سفیر نیکی از میان مشاهیر و ستارگان انتخاب میکند تابرای تشویق و جلب کمک به اطراف و اکناف جهان بفرستد. گویا سازمان های مستقل غیردولتی و افراد خیراندیش نیز فهمیده اند که مردم راهی به، و جایی در، نهادهای بین المللی ندارند و در راه اجرای اهداف خود گاه به گاه دست به دامان این سفیران میشوند. خود این سفیران اغلب میگویند این ماموریت ها افتخاری برای آنهاست. البته آنها هرکاری از دست شان بر می آید میکنند. اما این باری است خیلی بزرگ تر از شانه های اغلب ظریف و زیبای آنها.


تصاویر:
*تصویر صفحه اول آنجلیناجولی سفیر سازمان ملل در جریان سفر به عراق.

*شرح تصویردرون صفحه به نقل از یک وبسایت:
عکس بالا:سال 2006 وای کلیف ژان خواننده هیپ هاپ که خود متولد هائیتی است خانم آنجلینا جولی سفیر نیکی سازمان ملل و همسرش براد پیت را برای یک برنامه خیریه به هائیتی محنت زده دعوت کرد،کشوری که در همین چند سال اخیر انواع بلاها در سکوت سنگین رسانه های انحصاری بین المللی برآن تحمیل شده است.عکس ها یادگار این سفر است.
عکس های پائین: بعد از حمله بیش از 350 سرباز سازمان ملل به زاغه نشین سولیل اندکی بعد از ربودن آریستید و جایگزینی یک دولت کودتایی برداشته شده است. هدف یورش قتل امانوئل ویلمر رهبر 31 ساله یک گروه مدافع آریستید بود که در رسانه ها به عنوان ,اوباش, معرفی میشد. در این حمله 26 نفر قتل عام شدند. بنا بر گزارش شاهدان همه مقتولین بدون سلاح بودند. صحنه های حمله توسط گزارشگر یک سازمان غیردولتی فیلمبرداری و مستند شده است. فردی روملوس یکی از ساکنان زاغه در حال گریه ماجرای قتل عام را شرح میدهد. عکس ها اجساد همسر 22 روملوس، سونیا، و دو فرزند یک و 4 ساله اش را نشان میدهد که در خون خود در غلطیده اند. ظاهرا مادر فرزند کوچک را در بغل گرفته بود، به همین جهت هردو با یک گلوله کشته شده اند. عکس دیگر تصویر لئونس چری است که چانه اش با گلوله سربازان سازمان ملل از جا کنده شده است.

زیر نقاب "مردانگی" رژیم: ترس و احساس ناامنی

 

زیر نقاب "مردانگی" رژیم: ترس و احساس ناامنی
سوسن آرام
* زن ستیزی، قلعه کوب آنها در این جنگ است، وفمینیزه شدن جنبش آزادیخواهی قلعه کوب ما...


http://www.roshangari.net/
محمود احمدی نژاد در جریان یک گفتگوی انتخاباتی، مساله لباس زنان را به عنوان یکی از مسایل اصلی دولت آتی زیر سوال برده بود. این بخش گفتگو که به شبکه یو تیوب هم راه یافت با سوالی همراه بود: ,...آیا مشکل کشور ما اینه که فلان دختر ما فلان لباس را پوشید؟ شان دولت اینه؟ شان مردم اینه؟,
سوال به اصطلاح , رتوریک, بود، یعنی پاسخی طلب نمی کرد، بلکه انکار اهمیت پوشش زنان و جوانان برای رژیم در خود سوال مستتر بود. به همین جهت این گفتگو به عنوان سند ریاکاری رژیم ماندگار شد.

اما پاسخ به این سوال که آیا مهم ترین مساله ومشکل رژیم لباس و آرایش زنان است یا نه خیلی هم سر راست نیست.
از یک طرف، از آنجا که رژیم نه اراده مردم بلکه یک مکتب را منشاء مشروعیت حکومت میداند و استمرار حکومت زور بر مردم را با تلاش برای حفظ مکتب اسلام، و یا تفسیری از مکتب اسلام،درقدرت توجیه میکند، بنابراین از نظر استراتژیک پاسخ سوال مثبت است. یعنی ,شان, این حکومت بطور استراتژیک همین قدر نازل است، همان است که احمدی نژاد به تظاهرهم که شده اقرار کرده بود توهین به مردم ایران و کشور است. یعنی رژیم ناگزیر است , مملکت داری, را بر تفسیر خود از مکتب اسلام وفق دهد و زن ستیزی را به یکی از اهداف مهم خود، ,یکی از مسایل اصلی کشور, تبدیل کند. حال این زن ستیزی میتواند اشکال مختلف به خود بگیرد، از ادعای کهتری زن که به علت مقاومت زنان ایران کمتر سرراست عنوان میشود تا آپارتاید جنسی، لگد مال کردن و محدود کردن حقوق زنان و حتی خشونت لجام گسیخته علیه زنان. بنابراین رژیم تا هست به زن ستیزی خود به این یا شکل ادامه میدهدو حق طلبی زن ایرانی را مثل شبح هولناکی بر بالای سر خود می بیند که تا به آخر آن را تعقیب خواهد کرد.

اما از طرف دیگر، در شرایط مشخص و بطور تاکتیکی، آیا مهم ترین مشکل رژیم این است ,که فلان دختر فلان لباس را پوشید؟,، یا اینکه یکی از آن زنانی که معمولا زیر بار انبوه ستم ها به خود سوزی، خودآزاری یا تن فروشی پناه می برند، دریک واکنش ناگهانی شوهری را که به او تجاوزمیکرد، کشت؟ آیا اینهاست که موجودیت رژیم را تهدید میکند و به خاطر آن زنان را در خیابان ها به شلاق لشگر نجابت خود می بندد یا در زندان های خود به روی دار می فرستد؟

پاسخ منفی است. خطرات آنی که موجودیت رژیم را تهدید میکند گسترده تر است. مقاومت زنان فقط بخشی از نارضایی عمومی و بسیار گسترده و عمیق در همه حوزه ها اعم از کارگری، ملی، دانشجویی و عمومی است که بطور بالقوه میتواند به شورش های خودبخودی بیانجامد. در خارج رژیم در محاصره تهدیدهای جدی است که برخلاف ظاهر سازی های تبلیغاتی و دیپلوماتیک از هردو طرف کاهش نیافته بلکه جدی تر شده است.

حتی بنا بر قاعده به نظر میرسد ظاهرا به نفع رژیم باشد برای مواجهه با این خطرات گسترده از فشار بر زنان کاسته ودامنه سرکوب فرهنگی را کاهش دهد، بویژه که نهادهای امنیتی و نظامی رژیم فقط از پشت صحنه سیاست را اداره نمیکنند بلکه نهادهای اصلی دولت نیز رسما در کنترل آنها ستو به اصطلاح ریش و قیچی تماما در دست مطمئن ترین نیروهای نظام است. مثلا مساله هسته ای را در نظر بگیریم. در شرایطی که رژیم زیر فشار تحریم و تهدید نظامی قرار دارد چرا باید با تشدید سرکوب زنان بسیج درونی علیه خود را نیز تقویت کند؟ مگر همین ملاحظه و جلب یاآرام کردن افکارعمومی نبود که باعث شد احمدی نژاد، و نه فقط او بلکه کلیه نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری بدون استثنا، به فکر ,شان مملکت, افتاده و به اشکال مختلف خود را مخالف فشارهای فزاینده بر زنان معرفی می کردند، وباید قبول کرد که این ,تاکتیک, تا حدی هم در گرم کردن بازارانتخابات مفید افتاد.

همین که رژیم این قاعده را رعایت نمی کند نشان میدهد که در شرایط استثنایی به سر می برد و ضریب ناامنی خود را خیلی بالا می بیند. این دیگر یک واقعیت پوشیده نیست که رژیم هرگاه خود را ناامن می بیند قبل از هرچیز به زنان حمله می کند و با این کار دستگاه سرکوب خود را بسیج کرده و آن را منسجم و آماده می کند. این امر را واقعیات سه دهه گذشته نشان داده و به نظر می رسد این بار رژیم علنا نیز میخواهد نشان دهد برای ,جنگ, تدارک می بیند چه در داخل چه در خارج و این تدارک را چه از طریق سازماندهی بی سابقه برای اعمال آپارتاید جنسی در قانون و چه از طریق اعمال خشونت های افراطی به نمایش می گذارد.

در این چارچوب، زن ستیزی و گسترش سرکوب زنان، وسیله است نه هدف. در این معنا زنان در رژیم اسلامی بطور مضاعف به عنوان وسیله به کار گرفته میشوند. نخست در ,مکتب, ادعایی رژیم که کهتری زن، پایمال کردن حقوق او و آپارتاید جنسی جزء مهمی از تعریف آن و معرف هویت رژیم است، دوم به عنوان وسیله چه در سرکوب داخلی و چه در برابر تهدیدات خارجی.

,مردانگی, و رابطه با آن با واپسگرایی سیاسی
برای اینکه تفاوت این دو روشن شود، خوب است به استفاده ی واپسگرایانه از مردسالاری به عنوان یک وسیله در نظام های غیر دینی توجه کنیم. برای مثال: این مبارزه با حق زنان در سقط جنین و بازگشت به محافظه کاری اجتماعی، آنهم در شرایطی که پیشبرد سیاست های اقتصادی نولیبرالی در اکثر کشورهای جهان زیر شعار ,آزادی, ها به جلو برده شده به چه معناست؟ چرا در حالیکه دولت های مقتدر لفظ دموکراسی را به شعار خود تبدیل کرده اند، تئوری های ,نجابت,، , اهمیت نقش خانواده و مادر,، رژه , قهرمان, ها به صحنه سیاست جهان بازگشته است؟ اخیرا پرنس هری انگلیس از افغانستان بازگشت و رسانه های جریان غالب در انگلستان در جلب توجه عموم به جایگاه او به عنوان سرمشق سرباز قهرمان میهن کوتاهی نکردند و البته حافظه کوتاه آنها از یاد برد که این همان پرنس هری است که با عموی خانواده در گرایش به فاشیسم همدلی داشت. شاید برای نسل جوان طبیعی باشد و حتی متوجه نشوند، اما برای کسانی که جوانی و نوجوانی خود را در دهه های 60 و 70 گذرانیده اند بازگشت , عضله, به صحنه سیاست تکان دهنده و چندش آور است.

ماریا پیا بوئتیوس فمینیست سرشناس سوئدی در مورد نقش ,مردانگی, و نشان دادن ,عضلات گره کرده, در اروپای دمکرات نظری داده که به نقل قول طولانی اش می ارزد:
, به گفته ویلهلم آگرل هردوره نسبت به واقعیت آنچه در حال روی دادن است، نابیناست... من آینده ای را می بینم که در آن دول معظم به زورآزمایی های غول آسا برخاسته اند... او[روپا] اگراز نظر تعداد جمعیت در نظر گرفته شود اکنون بزرگ تر از ایالات متحده است، بازآفرینی روسیه به عنوان دشمن و یک تهدید به تمام در جریان است، همچنین نگرانی در مورد امپراتوری های ,در حال ظهور, چین و هند. مشکل اروپا این است وطن پرست اروپایی وجود ندارد، مردانی که حاضر باشند برای اروپا بمیرند، همانطور که آمریکایی ها حاضرند برای آمریکا بمیرند. توجه کنید به بی تابی فوق العاده ی نخبگان سیاسی اروپا مبنی بر اینکه یک سیاست خارجی مشترک اروپایی وجود ندارد!
بنا بر یک تئوری قدیمی قدرت تنها تهدید جنگی علیه اروپاست که میتواند اروپایی ها را بیدار کند.هم اکنون جنگ در رابطه نفت جریان دارد، در آینده مبارزه، شاید جنگ، برسر موادخام، آب، فضاهای غیرمسکونی در جهان و خود سیاره صورت بگیرد. مردان را باید باردیگر در غرب , خمود , بسیج کرد. بدون توسل به احساس مردانگی مسوولیت پذیر نمیتوان روی ناسیونالیسم در کشورهای اروپایی بازی کرد... مهم ترین مساله این است که به اروپا فرصت دهیم تا با نشان دادن عضلات خود به عنوان یک بازیگر شایسته در زورآزمایی های پیش رو شرکت کند و به عنوان یکی از امپراتوری هایی به حساب بیاید که وظیفه اش به نظم درآوردن , دیگری ها, ست.,

بوئتیوس در همین مقاله به کتاب سوزان فالودیس, Terror Dreams, اشاره میکند که ,شرح تکان دهنده ای است از اینکه چگونه حمله تروریستی به مرکز تجارت جهانی به اعلام ,پایان فمینیسم, منجرشد و اینکه دیگر اکنون باید فمینیزه کردن و ضعیف کردن مردان را متوقف کرد.,

این در دمکراسی های اروپا و آمریکاست: توسل به ,مردانگی, به عنوان ,وسیله, برای پیشبرد سیاست های برتری جویانه و غارتگرانه در جائی که دولت ها رسما دمکراسی و آزادی را ,هدف, خود اعلام کرده و برای برابری زن و مرد قانون مینویسند و نهاد تعبیه میکنند.
وقتی با رژیمی روبرو هستیم که هدف خود را استقرار ابدی ولایتی اعلام کرده است که در آن ,مرد بر زن قایم, است و,تمکین, زن از مرد واجب، استفاده ابزاری از زن ستیزی به عنوان وسیله ای برای تحمیل ولایت ابعادی پیدا میکند که هم اکنون به چشم می بینیم. در اینجا رژیم برای اینکه همه مردم را به تمکین وادارد، بی دفاع ترین و آسیب دیده ترین زنان – و البته همراه آن مردانی در وضعیتی مشابه، را در دسته های چندتایی در زندان ها بالای دار می فرستد. دیوارآپارتاید را که اسرائیل در مرز غزه کشیده، به دانشگاه و مدرسه و بیمارستان می برد و زن ایرانی را پشت آن حبس میکند. دست اندازهایی را که زندگی مردم ساحل غربی را به جهنم تبدیل کرده، قدم و گام به گام در مقابل دختر ایرانی میگذارد تا با جسم و روان خسته راه زندگی خود را بپیماید.

اینجا سرکوب فقط در خدمت ,هدف مکتبی, یعنی به قهقهرا راندن زن ایرانی نیست. بعید است رژیم خود به موفقیت نهایی چنین هدفی باور داشته باشد. سرکوب در اینجا وسیله ای برای رساندن یک پیام به همه مردم ایران هم هست: اگر جماران میتواند لباس زیر زنان را کنترل کند ولشگری از مردان ریشو و زنان خودباخته را برای تجسس زیر دامن دخترها به خیابان ها بفرستد، بقیه جمعیت باید حساب کار خود را بکنند و سرجای خود بنشینند.

هم نرم افزار و هم سخت افزار
به نظر می رسد توسل به کدهای اسلامی در رابطه با زنان برای رژیم در رابطه با مسایل اصلی داخلی و خارجی اش دو نقش متفاوت بازی میکند.
در رابطه با تهدیدات و فشار آمریکا، توسل و حتی تظاهر علنی به سرکوب حقوق زنان و سایر سرکوب های فرهنگی نقش ,نرم افزاری, دارد. به این ترتیب :
* به رخ کشیدن خود به عنوان یک ,دولت اسلامی, و توسل به نظریه های ارتجاعی پست مدرنی و رد جهانشمولی حقوق زن بطور اخص و حقوق بشر بطور اعم.
* تظاهر به همدردی با مردم کشورهای استبداد زده اسلامی، بویژه فلسطینی ها، که به گفته ی حسنین هیکل روزنامه نگار برجسته مصری چون به عنوان شهروند و انسان صاحب حق به رسمیت شناخته نمیشوند، نزد ,خدا, رفته اند. رژیم امیدوار است پایگاهی را که در ایران ندارد با چسباندن خود به مردمی که زیر ستم اند جبران کند واز این طریق یک نیروی فشار به نفع خود در سطح بین المللی بوجود آورد.
* برهمین اساس، سوء استفاده از فروپاشی نظام اخلاقی و قوانین حقوق بشر دوران مدرنیته که برخورد دو گانه و ناعادلانه قدرت های جهانی به شدت به آنها آسیب رسانده است.
وابستگان رژیم چندین بار اقرار کرده اند این بازی با کارت اسلام در سطح بین المللی را به مثابه ,جنگ نرم افزاری, ضروری میدانند. ,تبدیل تهدید ها به فرصت ها, در این رابطه یعنی بگذارید سرکوب زنان به جای اینکه وسیله ای محکوم کردن رژیم ,ما, باشد، وسیله ای در دست ,ما, باشد برای فریب دادن مردم ستمدیده کشورهای اسلامی و سوء استفاده از نیروی اخلاقی که مظلومیت آشکار آنها در معادلات سیاسی منطقه و جهان بوجود می آورد .

اما در رابطه با درون کشور سرکوب زنان، یک سره به معنای جنگ با سخت افزارهاست. اینجا برای اکثریت مردم دیگر توهمی در کار نیست، دولت اسلامی در اینجا به معنای رویاهای فروریخته و آرزوهای سرکوب شده است. در این شرایط ,مردانگی, یعنی استفاده از زور برای اعمال آپارتاید جنسی و وادار کردن زنان به تمکین از ستم، اینجا وسیله اثبات ,مردانگی, رژیم طناب دار است و سنگسار و کتک زدن زنی که از حق خود در مقیاسی هرچند کوچک استفاده میکند و کتک زدن زنی که از این حق دفاع میکند.
در اینجا رژیم از سرکوب زنان به عنوان تمهیدی برای گسترش کنترل وتدارک جنگ با همه مردم استفاده میکند. مثل طالبان ها که برای نگاه داشتن خود در قدرت نخست بر سر زنان کیسه انداختند و آنها را در سوراخ های خانه ها به اسارت کشیدند، مثل شورشیان سنی و شیعه عراق که برای تقسیم قدرت، قبل از هرچیز در خیابان و مدرسه و دانشگاه به زنان حمله کرند، مثل القاعده که برای بازکردن جای خود در بازی قدرت در بغداد در مرحله نخست به صورت زنان اسید پاشید وسر بدحجاب ها را برید، مثل طایفه های در جنگ در آفریقا که برای تقسیم خاک و بیرون راندن طوایف و قبایل رقیب قبل از هرچیز به زنان آنها تجاوز میکنند، برای رژیم نیز حمله به زنان جنگ با سخت افزارهای خشن است برای نگاه داشتن خود در قدرت و تدارک و سازماندهی است برای جنگ با همه.

فقط یک کتاب، برای رشد آگاهی فمینیستی کافی است
و مساله اینجاست: برای مقابله با دولتی که سخت افزارها را برای سرکوب شما با تمام قوا به میدان آورده، جنگ نرم افزاری کافی نیست. کافی نیست، نه اینکه بیهوده است یا لازم نیست. مبارزه قانونی، اطلاع رسانی و جلب حمایت نیروهای دمکرات و بویژه جنبش های زنان در عرصه بین المللی، مبارزه با قلم، بردن مبارزه به شبکه اینترنت و هر ذره ای از مبارزه رفرمیستی هر قدر کم دامنه نباید نادیده گرفته شود. در هیچ عرصه ای از مبارزه نباید خیال رژیم را راحت کرد، همانطور که خود رژیم برای دفاع از قدرت خود از هیج عرصه ای صرفنظر نمیکند.
اما برای در هم شکستن و بی اثر کردن سخت افزار، باید افزار سخت به میدان آورد. عضلات گره کرده و مشت رژیم زن ستیز را فقط مشت مردم میتواند بشکند.

غرض البته توپ و تفنگ یا عملیات انتحاری نیست.باید هر زن ایرانی به واکنش فراخوانده شود و این فراخوان در شرایط استقرار حکومت ترور و و حشت نمیتواند فقط علنی، فقط قانونی، فقط در فضای مجازی و فقط نرم افزاری باشد. خانه هر زن ایرانی باید سنگر مقاومت و برنامه ریزی برای در هم شکستن تهاجم رژیم باشد. خود دانشجو و دانش آموز و پرستار و پزشک هستند که میتوانند دیوار آپارتاید را در مدرسه و دانشگاه و بیمارستان فرو بریزند، وقتی راحله ها بالای دار می روند همه زنان ایران در شهر وروستا باید بدانند این رژیم فقر و کتک خوردن و مورد تجاوز قرار گرفتن زن توسط شوهریاپدر یا برادر و کلا جامعه مردسالار را با خفه کردن او جواب میدهد.

و این آخری بویژه مهم است. پایه های ستم بر زن در اعماق جامعه پی ریزی شده و میلیون ها زن ایرانی قربانیان بی صدای آن هستند. طنز آمیز آنکه رژیم با اعدام ها، زندانی کردن ها، و تصویب قوانین مردسالارانه ستمگری بر همین زنان اعماق رابه نحو بی سابقه ای به وسط صحنه سیاست آورده و جلوی چشم ها قرار داده است. جنبش فمینیستی اگر از این اعماق آبیاری شود، شکست ناپذیر میشود. رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی فقط با کارزارنرم افزاری و جلب حمایت بین المللی در هم نشکست، بلکه اساسا به علت مبارزه خود توده سیاهی که قربانی آن بودند ویران شد. رژیم آپارتاید جنسی را باید با اتکاء بر مبارزه میلیونی زنانی که قربانی این رژیم هستند در هم شکست.

اما اگر رژیم، خود را یک سره به مشت محکم علیه زنان تبدیل کرده و توسل به ,مردانگی, را به قلعه کوب سیاست تهاجمی خود آزادی و دمکراسی تبدیل کرده است، به خودی خود مقابله با زن ستیزی را نیز به قلعه کوب جنبش آزادیخواهی در ایران تبدیل کرده است. امروز جنبش آزادیخواهی در ایران ناگزیر باید ,فمینیزه, شود تا بتواند از آزادی و عدالت در ایران دفاع کند. وجنبش آزادیخواهی در ایران امروز برای اینکه فمینزه بشود نیازندارد به کتابخانه فمینیستی مراجعه کند، میلیون ها زن ایرانی، بویژه بی دفاع ترین زنان ایران کافی است به یک کتاب مراجعه کنند: کتاب قانون رژیم.
کافی است میلیون ها زن ایرانی که مکرر شکوه میکنند ,خدا, آنها را برای ستم کشیدن آفریده، حقی بر فرزند خود ندارند، بر سرشان هوو آورده میشود، کتک میخورند، از کودکی شاهد برخورد نابرابر جامعه و خانواده با زن و مرد هستند، بر ارتفاع آپارتاید جنسی در مقابل چشم شان هر روز آجری گذاشته میشود، هرروز دست انداز جدیدی در سرراه شان سبز میشود... در مقابل این کتاب قانون قرار داده شوند تا شعله مقاومت فمینیستی در دل شان برانگیخته شود.

حق با احمدی نژاد بود
احمدی نژاد تاکنون چندین بار از ,مردانگی, به عنوان صفتی نام برده است که گویا با توسل به آن میتوان بار نزاع ساختگی هسته ای را بر دوش مردم ایران سوار کرد. با توجه به نقشی که در رژیم اسلامی به احمدی نژاد داده شده است، بعید است کاربرد این اصطلاح ناآگاهانه و ناشی از ذهنیت عقب مانده شخصی باشد. او هم برای دامن زدن به ناسیونالیسم به ,عضله, متوسل میشود. امااین ,تقلید, برای برانگیختن احساس ناسیونالیستی در ایرانی ها بی فایده است. ناسیونالیسم را در ایران خود برخورد دولت های غربی و تهدیدات مداوم جنگی بر می انگیزد. این واقعیت را هم آمریکا میداند هم خود رژیم. مساله مردم با رژیم مساله سرکوب حق حاکمیت مردم ایران و حقوق شهروندی آنهاست نه مساله هسته ای. توسل به ,مردانگی, و زن ستیزی، این درد را تشدید میکند، نه تضعیف.

اگر رژیم طی دوسال از ,رعایت شان مردم, و سرپوش گذاشتن بر زن ستیزی افراطی خود به تظاهر به ,مردانگی, و نمایش مشت علیه زنان روی آورده است اساسا به علت تعمیق عدم مشروعیت آن در میان مردم و در نتیجه تقویت احساس ناامنی در رژیم است. پشت نقاب ,مردانگی, رژیم، واماندگی و پشت تهاجم آن به زنان، هراس و ضعف آن پنهان شده است.

اگر در برابر تهاجم رژیم مقاومت صورت نگیرد، تا به آن غایتی که ,شان, نازل آن اجازه میدهد تا دست زدن به همه جنایات طالبان های رسوا که روزی وزارت ارشاد خود رژیم علیه آن فیلم افشاگر و موثر تهیه میکرد، پیش خواهد رفت. و همین حالا، به راستی اعدام راحله زمانی که همه سنگ های جهان بر سرش فرو آمده بود، و اعدام های مکرر راحله ها چقدر با گردن زدن زنان توسط طالبان در استادیوم فوتبال در کابل فاصله دارد؟
حتی طالبان های پاکستان که نسب به طالبان های افغانستان می برند وقتی بی نظیر بوتو ترور شد، دیدگاه واپس مانده و ,مردانگی, خود را در جهت مخالفت بر خشونت بر زنان به کار گرفتند و علیرغم تمام سوابق شان اعلامیه دادند که آنها زن را ترور نمی کنند. اما رژیم در صدور حکم شلاق و اعدام برای زنان هم از خود هیچ محابایی نشان نمی دهد. احمدی نژاد اگرچه به ریا می گفت، اما درست می گفت: ,شان دولت جمهوری اسلامی واقعا این است,، همان قدر نازل که احمدی نژاد هم به رذالت آن اقرار میکرد و به آن پوزخند میزد. شان این رژیم با شان مردم ما در تضاد است و همانطور که احمدی نژاد هم اذعان داشت وجود چنین دولتی در ایران , توهین به مردم ماست,. آن حرف ها از زبان یکی از آدم های رژیم تف سر بالا بود، اما برای عقب نشاندن رژیم به سیلی مردم از روبرو نیاز هست. مشت گره کرده ی رژیم بر سر زنان ایران را دست میلیون ها زنی که در اعماق جامعه زیر این مشت قرار دارند می شکند و طنز آمیز این است که رژیم در اوج هراس خود، با ستم بی حد بر زنان این دست را آزاد کرده و راه را برای فمینیزه کردن مقاومت مردم، این قلعه کوب جنبش آزادیخواهی باز میکند.