روى خاک
هرگز آرزو نکرده ام یک ستاره در سراب آسمان شوم یا چو روح برگزیدگان همنشین خامش فرشتگان شوم هرگز از زمین جدا نبوده ام با ستاره آشنا نبوده ام روى خاک ایستاده ام با تنم که مثل ساقة گیاه باد و آفتاب و آب را میمکد که زندگى کند
بارور ز میل بارور ز درد روى خاک ایستاده ام تا ستاره ها ستایشم کنند تا نسیمها نوازشم کنند
از دریچه ام نگاه میکنم جزطنین یک ترانه نیستم جاودانه نیستم جز طنین یک ترانه جستجو نمیکنم در فغان لذتى که پاکتر از سکوت ساده غمیست آشیانه جستجو نمیکنم در تنى که شبنمیست روى زنبق تنم
بر جدار کلبه ام که زندگیست با خط سیاه عشق یادگارها کشیده اند : مردمان رهگذر قلب تیر خورده شمع واژگون نقطه هاى ساکت پریده رنگ بر حروف در هم جنون هر لبى که بر لبم رسید یک ستاره نطفه بست در شبم که مینشست روى رود یادگارها پس چرا ستاره آرزو کنم ؟
این ترانه ى منست دلپذیر دلنشین_ پیش از این نبوده بیش از این
|