من درد مشترکم

سیاسی - فرهنگی - اجتماعی

من درد مشترکم

سیاسی - فرهنگی - اجتماعی

خدای من خوب است، خدای بن لادن بد

خدای من خوب است، خدای بن لادن بد

هارولد پینتر با دو تن از بازیگران فرانسوی خاکستر به خاکستر . نمایشی که خشونت نهفته در ژرفای جامعه بر زن را می شکافد

http://www.roshangari.net/
روشنگری: هارولد پینتر بیمار و در بیمارستان بستری است و نمی تواند برای دریافت جایزه نوبل ادبیات که امسال به او داده شده، در مراسم حضور پیدا کند. ولی سخنرانی خود را در یک نوار ویدیویی ضبط کرده که روز 7 دسامبر در مراسم مقدماتی در آکادمی نوبل به نمایش گذاشته شد. پینتر در این سخنرانی نخست شاخه های مختلف نمایشنامه نویسی: درام، نمایش سیاسی و طنز سیاسی را با مثال هایی از نمایش های خود شرح میدهد. در همه آن ها جستجوی حقیقت مساله اصلی است، حقایقی که لغزنده تر از آن هستند که دست یافتنی باشند. اما نمایش سیاستمداران هیچ ربطی به هیچ یک از این شاخه ها ندارد. از نوع دیگری است ...
آنچه می خوانید چکیده کوتاهی از سخنرانی است که به شیوه تند نویسی ترجمه و خلاصه شده است. متن اصلی سخنرانی هنرمندانه و با ظرافت خاصی تنظیم شده که متاسفانه در این چکیده ی شتاب زده قربانی شده است. با اینکه در فاصله کوتاهی که از انتشار سخنرانی میگذرد، انتقاد های کوبنده او علیه دولت های بوش و بلر و جنگ مرتب در رسانه های جهان بازتاب یافت، ولی خطر سرخی که سخنرانی را از ابتدا تا انتها به هم وصل می کند یادآوری ماموریت قلم است و کسی که قلم را در دست می گیرد، حتی اگر آن کس کارمندی باشد که سخنرانی بوش را می نویسد.

گاهی آینه را باید شکست
هنر، حقیقت و سیاست
متن سخنرانی هارولد پینتر به مناسبت اهدای جایزه نوبل ادبیات به او

در 1958 نوشتم:
,خط فاصل قاطعی بین آن چه واقعی است و آن چه غیر واقعی است، بین حقیقت و دروغ وجود ندارد. ضروری نیست چیزی یا درست و یا نادرست باشد، میتواند هم درست و هم نادرست باشد,

من هنوز باور دارم این نظر درست است و هنوز بر مبنای آن میتوان از راه هنر به کشف حقیقت پرداخت. بنابراین به عنوان یک نویسنده بر این نظر ایستاده ام ولی به عنوان یک شهروند نه. به عنوان یک شهروند باید بپرسم: حقیقت چیست؟، دروغ کدام است؟

حقیقت در درام گریزنده است. شما هرگز نمی توانید آن را بطور کامل دریابید، ولی از جستجوی آن گریزی نیست. جستجو مشخصا انگیزه این تلاش است. جستجو وظیفه شماست. بیشتر اوقات از روی حقیقت در تاریکی سکندری می خورید، با آن تصادم می کنید، یا فقط تصویر یا انگاره ای به نظرتان می آید به حقیقت ارتباط دارد، و بیشتر از آن اغلب حتی تشخیص نمی دهید که با حقیقت برخورد کرده اید. ولی حقیقت بزرگ این است که در درام چیزی به نام حقیقت واحد وجود ندارد. حقایق متعدد وجود دارند. این حقایق به چالش با یکدیگر بر می خیزند، در هم فرو می روند، یک دیگر را بازتاب می دهند، یک دیگر را نادیده می گیرند، یک دیگر رابه استهزاء می کشند، به هم دیگر پیوسته اند. گاهی فکر می کنید حقیقت یک لحظه در دست شماست، بعد از دستان می گریزد و گم می شود.

اغلب از من می پرسند نمایشنامه ات پیرامون چیست. من نمی توانم بگویم. هرگز نمی توانم کارهایم را جمع بندی کنم، به جز این که بگویم این چیزی است که اتفاق افتاد. این است چیزی که گفتند، و این است کاری که انجام دادند.

بیشتر نمایشنامه ها با یک خط، یک کلمه، یک تصویر متولد می شوند. به دنبال کلمه معمولا بطور بلافصل یک تصویر میاید....

اما هم چنانکه گفتم [ در درام] جستجو برای حقیقت هرگز متوقف نمی شود. نمی توان آن را تعطیل کرد. نمی توان آن را به تاخیر انداخت. باید با آن روبرو شد. درست همانجا، در مرکز صحنه.

تئاترسیاسی تماما از نوعی دیگر است. از موعظه باید به هر قیمتی خودداری کرد. نگاه عینی نگر اساسی است. به کاراکترها باید اجازه داد در هوای خود نفس بکشند. نویسنده نمی تواند آن ها را طوری تعریف یا محدود کند که با سلیقه یا نظر یا پیشداوری خود او جور در بیایند. نویسنده باید آماده باشد کاراکترها را اززوایای متفاوت بگیرد، در گسترده ترین شعاع نظری و گاه شاید آن ها را غافلگیر کند، معهذا هرگز نمی گذارد آن ها به هر راهی که دل شان می خواهد بروند. این کار همیشه ممکن نیست.

طنز سیاسی البته پای بند هیچیک از این نقطه نظر ها نیست، در واقع درست برعکس آن است و کارکرد درست آن هم این است.

من در نمایشنامه میهمانی جشن تولد گذاشتم طیفی از چشم اندازها در جنگل متراکمی از احتمالات ممکن بازی کنند، تا سرانجام یکی از آن ها که بر دیگر چشم اندازها غلبه کرد در مرکز قرار گرفت.

در زبان کوهستان وانمود کردم چنین عرصه عمل گسترده ای وجود ندارد. نمایشنامه خشن، کوتاه و زشت باقی ماند. ولی سربازان نمایش کمی هم سرخوشی داشتند. بعضی ها فراموش می کنند شکنجه کنندگان هم خسته میشوند. آن ها احتیاج به کمی شادی دارند تا روحیه خود را بالا نگه دارند. قضایای ابوغریب این را تصدیق می کند. زبان کوهستان فقط 20 دقیقه است، ولی میتواند ساعت ها و ساعت ها، دو باره و دوباره، تکرار شود، بار دیگر و باردیگر، دو باره و دوباره ساعت ها و ساعت ها.

از طرف دیگر " خاکستر به خاکستر"، به گمان من در مکانی زیر آب اتفاق می افتد. زنی در حال غرق شدن دستش را از میان موج ها دراز می کند، در حالی که در اعماق فرو می رود و از نظر نا پدید می شود می خواهد دستش به دیگران برسد، ولی کسی را آن جا پیدا نمی کند، نه در بالا و نه در زیر آب. فقط سایه ها ، پژواک ها، شناور، زن، پیکره ای در حال غرق شدن، زنی ناتوان که نمیتواند از سرنوشتی بگریزد که به نظر می آمد فقط دیگران به آن محکوم می شوند.
ولی همانطور که آن ها مرده اند، او نیز باید بمیرد.

زبان سیاسی که توسط سیاستمداران ما برگزیده میشود خطر پذیرش هیچیک از قلمروهای فوق را تقبل نمی کند، زیرا بیشتر سیاستمداران ما بر اساس شواهدی که در دست داریم نه به حقیقت بلکه به قدرت و حفظ قدرت علاقه دارند. برای حفظ قدرت مردم باید در بی خبری بمانند، باید در بی خبری از حقیقت زندگی کنند، حتی از حقیقت زندگی خودشان بی خبر بمانند. به همین جهت آن چه ما را احاطه کرده است پرده بزرگی است از دروغ که آن را به ما می خورانند.

همانطور که فرد به فرد آدم ها دراین جا میدانند، توجیه حمله به عراق این بود که صدام حسین در مقیاس خطرناکی سلاح کشتار جمعی دارد، که تعدادی از آن ها میتواند در عرض 45 دقیقه آتش شود و انهدام وحشت انگیزی به بار آورد. این حقیقت نداشت. به ما گفتند عراق با القاعده رابطه دارد و شریک جرم آن در جنایت عظیم 11 سپتامبر است. به ما اطمینان داده شد این حقیقت است. این حقیقت نبود. به ما گفته شد عراق امنیت جهان را تهدید می کند. به ما اطمینان داده شد این حقیقت است. این حقیقت نداشت.

حقیقت به طور کامل متفاوت است. حقیقت به درکی که ایالات متحده از نقش خود در جهان دارد مربوط است و به شیوه ای که این نقش را تحقق می بخشد...

قبل از این که به زمان حاضر برگردم،می خواهم به گذشته نزدیک نگاهی بیندازیم، به سیاست خارجی ایالات متحده بعد از جنگ دوم.به باور من ما ناگزیریم این دوره را تا حدی که مجال آن در این جا هست مورد موشکافی قرار بدهیم.

همه میدانند در اتحاد شوروی و سراسر اروپای شرقی در دوران بعد از جنگ چه روی داد: خشونت سیستماتیک، جنایات گسترده، سرکوب خشن تفکر مستقل. همه این ها به طور کامل ثبت و مستند شده است.

ولی جنایات آمریکا در همان دوره فقط بطور سطحی ثبت شده، چه رسد به برسمیت شناختن آن ها، بگذریم از پذیرش نفس جنایت بودن آن ها. من فکر می کنم این مساله باید مورد توجه قرار بگیرد. این حقیقت نقش مهمی در رسیدن ما به وضعیت کنونی دارد. کارهایی که ایالات متحده در سراسر جهان انجام داده است، نشان میدهد این کشوراگرچه، به خاطر وجود اتحاد شوروی محدودیت ها یی داشت، به این نتیجه رسیده بود که کارت سفید دارد که هرکاری که دلش می خواهد بکند.

حمله مستقیم به واقع هرگز روش مورد علاقه آمریکا نبود. عمدتا چیزی را ترجیح میداد که ,درگیری کم شتاب, خوانده شده است. درگیری کم شتاب به این معناست که هزارها نفر بمیرند، اما کندتر از وقتی که یک بمب بر سرشان رها کنید. به معنای آن است که قلب یک کشور را به عفونت بیالایید، به این معناست که شما یک نطفه بدخیم بکارید و به تماشای آن بنشینید که غده عفونی شکوفا شد. به این معناست که کمر مردم را تا می کنید، یا آن هارا تا سرحد مرگ می زنید، در حالی که دوستان خود شما، نظامیان و شرکت های بزرگ راحت در قدرت نشسته اند، و شما جلوی دوربین می روید و میگویید دموکراسی استقرار یافت. این عملکرد عمومی سیاست خارجی ایالات متحده در دوره ای بود که من به آن اشاره کردم.

تراژدی نیکاراگوا یک مورد فوق العاده قابل توجه است. من آن را بر می گزینم چون بطور نمونه وار نظر آمریکا را نسبت به نقش خودش آن موقع و اکنون نشان میدهد.

من در جلسه ای در سفارت آمریا در لندن در اواخر سال های 1980 حاضر بودم.
کنگره ایالات متحده قرار بود در مورد پرداخت پول بیشتر به کنترا ها در کارزارشان علیه دولت نیکاراگوا تصمیم بگیرد. من عضو هیاتی بودم که از نمایندگی نیکاراگوا را داشت، ولی مهم ترین عضو هیات پدر جان متکاف بود. رئیس هیات نمایندگی آمریکا ریموند سایتز ,آن موقع معاون سفیر و بعد سفیر, آمریکا بود. پدر متکاف گفت ,عالیجناب، من مسوول یک حوزه کوچک در شمال نیکاراگوا هستم. اعضای گروه من یک مدرسه، یک درمانگاه ، یک مرکز فرهنگی ساختند. ما در صلح و آرامش زندگی می کردیم. چند ماه قبل نیروهای کنترا به حوزه ما حمله کردند. آن ها همه چیز را ویران کردند: مدرسه، درمانگاه،مرکز فرهنگی. آن ها به پرستاران و آموزگاران تجاوز کردند. دکتر ها را به وحشیانه ترین شکل به قتل رساندند. رفتار آن ها سبعانه بود. خواهش میکنم از دولت آمریکا بخواهید به این عملیات تروریستی تکان دهنده کمک نکند.

ریمود سیتز معروف بود به این که مردی معقول، مسوول و پیچیده است. او در محافل دیپلماتیک اعتبار زیادی داشت. او گوش داد، مکث کرد و سپس با نوعی متانت شروع به صحبت کرد. گفت : ,پدر. اجازه بدهید به شما یک چیز را بگویم. در جنگ همیشه مردم بی گناه رنج می برند., سکوت سردی برقرار شد. ما به او خیره شده بودیم. او هیچ واکنشی نشان نمی داد.

به واقع که مردم بی گناه همیشه رنج می برند.

سرانجام کسی گفت ,ولی در این مورد ,مردم بی گناه , قربانیان جنایات وحشت انگیزی هستند که به یارانه حکومت شما و بسیاری دیگر وابسته اند. اگر کنگره به کنتراها پول بیشتر ی بدهد این جنایات گسترده تر خواهد شد. آیا قضیه این نیست؟ آیا دولت شما مسوول حمایت از جنایات و ویرانی هایی که بر شهروندان یک دولت مستقل تحمیل می شود نیست؟,

سیتزتاثیر ناپذیر بود. او گفت: ,من فکر نمی کنم واقعیات نظر شما را تایید کند.,

وقتی داشتیم سفارت را ترک می کردیم یکی از کارکنان سفارت به من گفت من
ازنمایشنامه های شما لذت می برم. من پاسخ ندادم.

باید سخنان رئیس جمهور وقت آمریکا را به یاد شما بیاورم که گفت:,کنترا ها معادل اخلاقی Founding Fathers ما هستند.,

ایالات متحده دیکتاتوری خشن سوموزا در نیکاراگوا را بیش از 40 سال مورد حمایت قرارداد. مردم نیکاراگوا به رهبری ساندیست ها رژیم را در یک انقلاب درخشان توده ای در سال 1979 سرنگون کردند.
ساندینیست ها کامل نبودند. آن ها هم ازخیره سری سهم خودشان را داشتند و فلسفه سیاسی آن ها عناصر متناقضی را دربرداشت. ولی آن ها هوشمند، معقول و متمدن بودند. آن ها یک جامعه با ثبات، شریف و پلورالیستی را پی ریزی کردند. مجازات اعدام را لغو کردند. صدها هزار دهقان فقر زده را از مرگ نجات دادند. به بیش از 100000 خانواده زمین داده شد. دوهزار مدرسه ساختند. یک کارزار مبارزه با بیسوادی قابل ستایش به راه انداختند که بیسوادی رادر کشور به کمتر از یک در هفت تقلیل داد. آموزش و بهداشت رایگان را برقرار کردند. مرگ و میر نوزادان را یک سوم تقلیل دادند. فلج اطفال ریشه کن شد.

ایالات متحده همه این دستاوردها را به عنوان سرکوب مارکسیستی لنینیستی محکوم کرد. از دید ایالات متحده این یک سرمشق خطرناک بود. اگر به نیکاراگوا اجازه داده می شدهنجارهای اجتماعی و عدالت اقتصای خود را مستقر کند، اگر اجازه داده میشد که استاندارد بهداشت اجتماعی و آموزش خود را بالا ببرد و به وحدت اجتماعی و اتکاء به نفس ملی دست یابد کشورهای همسایه همان کار را میکردند...

من قبلا از پرده ی دروغ صحبت کردم که دور ما را احاطه کرده است. پرزیدنت ریگان همیشه نیکاراگوا را معبد تمامیت گرایی معرفی می کرد رسانه ها همین را بازتاب می دادند و دولت بریتانیا با قطعیت براین صحه می گذاشت ولی به واقع هیچ نشانه ای از جوخه های مرگ در نیکاراگوا تحت حکومت ساندینیست ها وجود نداشت. هیچ موردی از شکنجه اتفاق نیفتاد. هیچ موردی از خشونت سیستماتیک یا رسمی نظامی وجود نداشت. هیچ کشیشی را در نیکاراگوا نکشتند. در واقع سه کشیش هم در حکومت بودند. دو کشیش ژزوئیت و یک میسیونر مریکنول. معبدتمامیت گرایی در همان همسایگی بود. در السالوادو و گواتمالا. ایالات متحده دولت آن را که به طور دمکراتیک انتخاب شده بود سرنگون کرد و 200000 نفر قربانی دیکتاتوری های نظامی شدند که در پی آن آمد.

6 نفر از برجسته ترین کشیش های جهان در سال 1989 در سن سالوادور توسط باتلیون هایی که در جورجیا تعلیم دیده بودند به قتل رسیدند.اسقف رومرو دلیر را هنگام سخنرانی در مراسم به قتل رساندند. 75000 نفر را کشتند. چرا آن ها را می کشتند. چون آن ها باور داشتند می توان زندگی بهتری داشت. فقط همین باور برای کمونیست شمردن آن ها کافی بود. آن ها مردند چون شجاعت آن را داشتند که وضع موجود، فقر گسترده، بیماری، تحقیر و سرکوبی را که در دامن آن زاده شدند زیر سوال ببرند.

این سیاست فقط به آمریکای مرکزی محدود نبود...

ایالات متحده دانه به دانه دیکتاتوری های نظامی را که بعد از جنگ دوم جهانی خودشان یا توسط ایالات متحده به حکومت رسیدند حمایت کرده است. اندونزی، یونان، اوروگوئه، برازیل، پاراگوا، هائیتی، ترکیه، فیلیپین، گواتمالا، السالوادور،و البته شیلی...

صدها هزار نفر را در این کشورها کشتند. آیا این ها صورت گرفته است؟ و آیا این ها به سیاست خارجی آمریکا مربوط است؟ پاسخ مثبت است وآن ها به سیاست خارجی آمریکا مربوط بودند. ولی شما نباید بدانید.

هیچ کدام روی نداده اند. هرگز روی نداده اند. وقتی که داشتند روی میدادند، روی ندادند. مهم نبودند. اهمیت ندارد. جنایات آمریکا سیستماتیک، مداوم، بیرحمانه و شریرانه بوده است، ولی عده کمی از مردم آمریکا از آن اطلاع دارند...

من به شما می گویم آمریکا بی تردید بزرگ ترین نمایش جهان است . ممکن است خشن، خونسرد، موهن و بی رحم باشد، ولی بهترین کالا فروش است و بهترین کالایش خود شیفتگی است. همیشه برنده است. به سخنرانی ها ی روسای جمهوری آمریکا در تلویزیون گوش بدهید که این کلمات: ,مردم آمریکا, را در جملاتی مشابه این میگویند: ,من به مردم آمریکا می گویم وقت آن است که دعا کنیم و از حقوق مردم آمریکا دفاع کنیم و از مردم آمریکا بخواهیم به رئیس جمهور خود در کاری که به نفع مردم آمریکا می کند اعتماد کنند.,

... کلمات ,مردم آمریکا, مثل یک پشتی برای شما اطمینا ن می آورد. نیاز ندارید فکر کنید. فقط پشت تان را به آن بدهید. این پشتی ممکن است هوش و تفکر انتقادی را در شما بکشد، ولی خیلی راحتی بخش است. این البته برای 40 میلیون انسانی که زیر خط فقر زندگی می کنند صادق نیست. و برای دو میلیون زن و مردی ساکن گولاگ های گسترده در پهنه آمریکا صادق نیست.

ایالات متحده دیگر به درگیری کم شتاب علاقه ای ندارد. دیگر فایده ای در محتاط بودن نمی بیند. حال کارت هایش را بدون رودربایستی روی میز گذاشته است. دیگر یک جو هم برای سازمان ملل، قوانین بین المللی و نقد مخالفان ارزش قایل نیست و پشت سرش هم یک بره سربه راه، رقت آور و زنگوله به گردن یعنی بریتانیای کبیر به راه افتاده است.

بر حساسیت اخلاقی ما چه رفته است؟ آیا هرگز آن را داشته ایم؟ این کلمات به چه معناست؟ آیا به کلمه ای که امروز به ندرت به کار میرود یعنی وجدان ارتباط دارد؟ ...

تجاوز به عراق یک عمل راهزنانه بود، تروریسم عریان دولتی بود که بطور کامل قوانین بین المللی را به چالش کشید. این تجاوز، یک اقدام نظامی تعمدی بود که با انباشتن دروغ بروی دروغ و تحریف گسترده خبری در رسانه ها و بنابراین فریب عموم بر پا شد...

مابرای مردم عراق شکنجه، بمب خوشه ای، اورانیوم تخلیه شده، جنایات توده ای بی شمار، بدبختی، تحقیر و مرگ به ارمغان بردیم و نام آن را گذاشتیم "آوردن دموکراسی و آزادی به خاورمیانه"

چند نفر آدم را باید بکشید تا بتوان شمار را یک جنایتکار توده ای و جنگی خواند؟ صد هزار؟ لابد باید این تعداد کافی باشد. بنابرای بوش و بلر را باید به دادگاه جنایات جنگی تحویل داد. ولی بوش باهوش بوده است. او حاضر نشد دادگاه عدالت بین المللی را تصویب کند. بناباین هیچ سرباز آمریکایی و یا سیاستمدار آمریکایی رانمی توانید به دادگاه ببرید. بوش گفت نیروی دریایی خود را سراغ شما خواهد فرستاد. ولی تونی بلر قرارداد دادگاه بین المللی را امضاء کرده است. بنابراین قابل محاکمه است. میتوانیم آدرس او را به دادگاه بدهیم. خانه شماره 10 داونینیگ استریت درلندن...

در اوایل حمله به عراق عکسی در صفحه اول یکی از نشریات انگلیسی به چاپ رسید که بلر را نشان میداد که گونه یک پسربچه عراقی را می بوسد. روی آن نوشته بود یک کودک سپاسگزار. چند روز بعد مطلبی با یک عکس در صفحات داخلی، به چاپ رسید از یک کودک چهار ساله که دست نداشت. خانواده او با یک موشک به هوا رفته بودند. او تنها کسی بود که زنده مانده بود. می پرسید: دست هایم را کی پس می گیرم؟ تونی بلر او را در آغوش نگرفته بود. تونی بلر هرگز پیکر بی دست هیچ بچه ای را بغل نکرده است، و هرگز پیکر خون آلودی را در آغوش نگرفته است. خون کثیف است. پیراهن و کراوات شما را وقتی که دارید حرف ها محبت آمیز در تلویزیون میزنید کثیف می کند.

میدانم پرزیدنت بوش سخنرانی نویس های ماهری دارد ولی می خواهم خودم را برای این کار داوطلب کنم. سخنرانی کوتاه زیر را می نویسم که خطاب به ملت ایراد کند. او را می بینم که موقر،با موهایی که به دقت شانه زده، جدی، پیروزمند، صمیمی، غالبا فریبنده، گاهی با یک لبخند کج و جذاب؛ مردی برای مردها:

,خدا خوب است. خدا بزرگ است. خدا خوب است. خدای من خوب است. خدای بن لادن بد است. خدای او بد است. خدام صدام بد است، اصلا او خدا ندارد. او یک وحشی است. ما وحشی نیستیم. ما سر مردم را از بدن جدا نمی کنیم. ما به آزادی باور داریم. خدا هم باور دارد. من وحشی نیستم. من رهبر یک دموکراسی عاشق آزادی هستم که آزادانه انتخاب شده است. ما یک جامعه مهربان داریم. ما با صندلی های مهربان الکتریکی و آمپول های مهربان می کشیم. ما ملت بزرگی هستیم. من دیکتاتور نیستم. او هست. من وحشی نیستم. او هست. و او هست. همه شان هستند. قدرت اخلاقی متعلق به من است. این مشت را می بینید؟ این قدرت اخلاقی من است. و این را فراموش نکنید,

زندگی یک نویسنده به شدت آسیب پذیر است، عریان و بی حفاظ . ما نباید به خاطر این ناله کنیم. نویسنده انتخاب می کند. و باید پای انتخابش بماند. ولی این هم حقیقتی است که شما در معرض وزش توفان ها قرار دارید. و بعضی از آن ها واقعا منجمد کننده هستند. شما خودتان هستید و خودتان. عریان، بی پناهگاه، هیچ حمایتی نیست مگر این که دروغ بگوئید که در این صورت برای خودتان حفاظی ایجاد کرده اید. میتوان گفت: سیاستمدار شده اید.

وقتی به آینه نگاه می کنیم تصور می کنیم تصویر ما را بازتاب میدهد. ولی یک میلی متر عقب بروید، تصویر تغییر می کند. آن چه ما می بینیم در واقع طیف پایان ناپذیری از بازتاب هاست. ولی گاهی نویسنده باید آینه را بشکند. زیرا در آن سوی آینه است که حقیقت به ما نگاه می کند.

من به عنوان یک شهروند بر این باوردم توضیح حقیقت زندگی مان و جامعه های مان وظیفه مهمی است که بر گردن همه ی ماست. این در واقع یک ماموریت است. اگر این از دیدگاه سیاسی ما رخت بربندد، امیدی به بازسازی آن چیز نیست که تقریبا در حال از دست رفتن است ? حرمت انسان.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد