من درد مشترکم

سیاسی - فرهنگی - اجتماعی

من درد مشترکم

سیاسی - فرهنگی - اجتماعی

بر "ایرانیت" گریه مکن

بر "ایرانیت" گریه مکن


بر "ایرانیان" اشک مریز
                           هنگامی که اندیشناک شان می یابی.
بر "ایرانیت" اشک مریز
هنگامی که به زانو در می آید
کارد در استخوان و بند بر گردن.

بر "ایرانیت" اشک مریز،
نگاه کن: اینک، اوست که خیز بر می دارد!
نگاه کن: اوست که دیگر باره خیز بر می دارد!
شهامتش را باز می یابد
می غریود
و درنده ی وحشی را
به نیزه ی آتشین
فرو می کوبد

احمد شاملو

"کدام ملاحظات، دوستان؟"
از:احمد شاملو



برای کسی چون من که به دلیل ناراحتی جسمی نمی تواند برای دفاع از حق خود سلاح بردارد و ناگزیر است تنها به قلم زدن اکتفا کند، ادامه مبارزه از خارج کشور فقط در صورتی قابل توجیه است که سرپوش اختناق پلیسی مجالی برای تنفس آزاد، برای نوشتن و گفتن، باقی نگذارد. امیدوارم دیگر چنان وضعی پیش نیاید، هر چند که همین حالShamlouا هم شرایط بدبینانه کم نیست و می توانم بگویم که چهار دقیقه مجال سخن گفتن (که آن را باید، آزادی صادق خانی، نامید) غنیمت مغتنمی نیست، عطائی است که بدون گشاد دستی می توان به لقای آقایان بخشیدش. – البته در این مورد خاص باید این را هم بگویم که من استفاده از وسایل ارتباطی دولتی را اصولا در هیچ شرایطی برای روشنفکران تجویز نمی کنم. وسایل ارتباط جمعی دولتی، مفت چنگ روشنفکران دولتی!- هیچ دولتی آن قدر آزاده نیست که سخن منتقدان خود را تحمل کند. پس اگر کرد حتما کلکی در کار است... برنامه اجتماع زنان را در تویزیون تماشا کردید؟ - خوب، این یک چشمه اش!... اجتماع زنان را (ظاهرا بدون سانسور!) در تلویزیون نمایش دادند فقط برای آنکه در نظرگاه متعصبان طومار امضا کن متهمش کنند که به تحریک عوامل ضد انقلاب صورت گرفته است و ادعای حضور فلان هنرپیشه و خواهر شریف امامی را هم دلیل آن شمردند،- گفتند خواهر شریف امامی ، اما دیگر به روی خود نیاوردند که آن خانم، اگر خواهر شریف امامی است همسر احمد آرامش نیز بوده است، یعنی همسر مرد مبارزی که دستگاه مورد حمایت شریف امامی ها از سرسختی او به تنگ امده بود و به دست عمال ساواک در پارک فرح به خون کشیده شد و به قتل رسید... خوب، به این ترتیب بعید نیست که عرایض بنده هم ”زهرپاشی عوامل ارتش شاه، تلقی بشود، زیرا متاسفانه پدر من هم سرهنگ ارتش بوده است (بخشی از مصاحبه با خبرنگار کیهان که به چاپ نرسید)

دوستان عزیر و پایمرادان سنگر آیندگان

مرا یاری کنید تا از طریق روزنامه شما به هموطنان بیداردل مان اعلام خطر کنم که دست سانسور، بار دیگر، و این بار از آستین دیگری بر گلوی مطبوعات پنجه افکنده است و خفقان رژیم شاه که بر سر نیزه ارتش و خشونت ساواک او استوار بود، این بار در شرایطی تجدید مطلع می کند که برپایگاه های تعصب تکیه کرده به سلاح های تکفیر و نفریر مسلح شده است. مهرهای لاستیکی مورد استفاده شاه و ساواک (از قبیل: عوامل بیگانه اخلال گران، ضدانقلابی، تجزیه طلب، و ...) باردیگر از سطل های آشغال بیرون آمده گردگیری شده است و اکنون بی دریغ بر پرونده تمام کسانی زده می شود که مرغ عزا و سورند، و (تا هنگامی که توده مردم آگاهی سیاس نیافته به تمیز دشمن از از دوست قادر نیست و میان کودتا و انقلاب فرقی نمی گذارد) ناچار باید این سرنوشت غم انگیز را بپذیرند که زیر چشم شکمچرانان این هر دو سفره به یک بیان قربانی شوند.

گفت وگوهایی که خبرنگاران کیهان و اطلاعات، حدود بیست روز پیش با من انجام داده بودند، خیلی ساده، ”به چاپ نرسید” ! کیهان در نهایت امر چاپ آن را مشروط کرد به “پس گرفتن یکی از سئوال های خبرنگار خود“ و در نتیجه، خذف پاسخ مربوطه، و اطلاعات صریحا اعلام کرد که مصاحبه از طرف یکی از آیات عظام که به ”سرپرستی اطلاعات“ منصوب شده است مورد سانسور کامل قرار گرفته و چاپ نمی شود!

دوستان اطلاعاتی با شکایت از موضعی، که در آن دستگاه مطبوعاتی . پیش آورده اند، چیزهایی در حدود این معنی می گفتند که “فشار ، جان ما را به خرخرممان رسانده است و اگر ملاحظاتی در میان نبود تاکنون این سنگر را رها کرده بودیم“

کدام ملاحظات، دوستان؟ - آیا تاریخ مبارزه ای بیست و پنجساله، در آستانه نخستین پیروزی می تواند به همین سادگی فدای تعصبات مشتی خام اندیش شود که توانسته اند به تحریک میراث خواران رژیم گذشته دست و پای شما را از هم اکنون در پوست گردو بگذارند؟ - نه شما بودید که زیر فشار نظامیان شاه خم به ابرو نیاوردید و چنان به استقامت دست به بزرگترین اعتصاب مطبوعاتی سراسر تاریخ زدید؟

ما را گرفتار ” پاره ئی ملاحظات“ کرده اند و هنوز هیچی نشده کار”عدل“ مورد ادعا را چنین به اختناق کشیده اند.

پس باش تا صبح دولتش بدمد!- اسبات تاسف است: منی که در شرایط اختناق سال 50 آن قدر آزادی داشته ام که در همین روزنامه کیهان بنویسم که ” لیس خور چکمه ظالم به پنهانی زبان چکمه لیس ها است و قدرت ظلم آنها با طاقت تحمل مظلومان برآورده می شود“ اکنون فقط در فاصله چند روز که از ”نخستین مرحله انقلاب“ می گذرد آن قدر آزادی ندارم که از مفهوم این انقلاب برداشتی به دست بدهم، آیا این بوته خاری نیست که مستقیما از “پاره ئی ملاحظات“ شما آب خورده است؟

مقدمه را کوتاه می کنم و خلاصه ئی از متن مصاحبه با خبرنگار اطلاعات را با یک ”توضیح اضافی برای چاپ در اختیار شما می گذارم، با ذکر این نکته که شکایت خود را از ”تجدید سانسور در مطبوعات به عنوان نخستین قدم برای اعمال دیکتاتوری قشری تازه ئی به جای دیکتاتوری ظاهرا سرنگون شده، همراه با تقاضا از سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات برای تشکیل جسله مشترکی با کانون نویسندگان ایران و کانون حقوقدانان و انجمن دفاع از آزادی مطبوعات و گروه دفاع از حقوق بشر به منظور بررسی موضعی“ که به قول دوستان اطلاعاتی در موسسات اطلاعات و کیهان پیش آورده اند، با پیگیری کامل تعقیب خواهم کرد.

به ضد انقلاب فرصت شکل گیری ندهیم!

احمد شاملو


فروغ فرخزاد

1312-1345 فروغ فرخزاد

روى خاک

هرگز آرزو نکرده ام
یک ستاره در سراب آسمان شوم
یا چو روح برگزیدگان
همنشین خامش فرشتگان شوم
هرگز از زمین جدا نبوده ام
با ستاره آشنا نبوده ام
روى خاک ایستاده ام
با تنم که مثل ساقة گیاه
باد و آفتاب و آب را
میمکد که زندگى کند

بارور ز میل
بارور ز درد
روى خاک ایستاده ام
تا ستاره ها ستایشم کنند
تا نسیمها نوازشم کنند

از دریچه ام نگاه میکنم
جزطنین یک ترانه نیستم
جاودانه نیستم
جز طنین یک ترانه جستجو نمیکنم
در فغان لذتى که پاکتر
از سکوت ساده غمیست
آشیانه جستجو نمیکنم
در تنى که شبنمیست
روى زنبق تنم

بر جدار کلبه ام که زندگیست
با خط سیاه عشق
یادگارها کشیده اند
: مردمان رهگذر
قلب تیر خورده
شمع واژگون
نقطه هاى ساکت پریده رنگ
بر حروف در هم جنون
هر لبى که بر لبم رسید
یک ستاره نطفه بست
در شبم که مینشست
روى رود یادگارها
پس چرا ستاره آرزو کنم ؟

این ترانه ى منست
دلپذیر دلنشین_
پیش از این نبوده بیش از این


من کارگرم!

من کارگرم!
فرزاد جاسمی
سرمایه و دین با هم، بر ضد من اند دائم
تسلیم نگردم چون، بر پای کنند دارم



فرزند کبیر رنج، از زحمت و از کارم
زیبایی دهر و صلح، زائیده ی افکارم
گیتی کنم آبادان، پیشرفت جهان از من
هادیست مرا دانش، بس تجربه ها یارم

آرامش و آسایش، از بهر بشر خواهم
با دشمن انسان ها، هر روزه به پیکارم
منفور ز دیو جنگ، مستثمر بی وجدان
بیزار ز زشتی و، دزدان تبهکارم

از جهل گریزان و، بر درگه علم خاضع
موهوم و خرافات دور، ز اندیشه و پندارم
خود کشتی خود رانم، تا وارهم از گرداب
از غیب کجا دستی، حامی و نگهدارم

فارغ ز خداوند و، اهریمن و هر دیوی
کو برده مرا خواهد، در بند و گرفتارم
زنجیر فسون از پای، بگسسته و عقل رهبر
بنموده به هر احوال، بر جمله ی کردارم

هست زادگهم زحمت، بازوی قوی ایمان
رنج است مرا مادر، آسوده ز دادارم
سرمایه و دین با هم، بر ضد من اند دائم
تسلیم نگردم چون، بر پای کنند دارم

من کارگرم وز کار، دارم شرف و دوده
از مکر و فریب ردی، پیدا نه به بازارم
هر جنس نکو بینی، دسترنج منست و کار
سازنده و زحمتکش، نی دیو فسونکارم

از رنج منت روزیست، نز عالم موهومات
دلگیر مشو از من، وین لحن گهربارم
***
سی و یکم اردیبهشت ماه 1387


2 خرداد 1387    08:40

نظر شما
نام:   محب
ای-میل:  
00:56 5 خرداد 1387
استاد جاسمی گرانقدر!
اقای ساسان ظاهرا کمونیست
جناب علیرضا
وان دوست بی نام والبته عزیز
ضمن سپاس بی کران از همه ی شما سروران قطعه ای راکه اخیرا سروده ام وبنوعی حات وهوای
مبارزات طبقاتی گونه دارد در قالب رباعی ویاهمان چهار پاره تقدیم خاک پای شماعزیزان می کنم!
( خلقی به تو ماه پاره گویند
ای ماه بگو کجات پاره است!)
فرو تنانه اعتراف می کنم که هر گونه قیاس میان
این حقیر و استاد جاسمی البته عبث ومع الفارق
است!

بوش خواهی باش تاهرچه چموش
شیخ رفسن رادخی ی چکمه پوش
انکه استاده است بر پایان ره بنگر که کیست
مرده شور است انکه بر در میزند انک خموش !

درپایان از شما هم زنجیران میخواهم که درنشر
اموزه های استاد جاسمی بکوشید ولباس ذلت نپوشید!

نام:   ساسان
ای-میل:  
22:37 5 خرداد 1387
چه می شد اگر!!!

آنان که مدعی بودند!
آنان که مدعی هستند!
آنان که مدعی خواهند بود!
دفاع از طبقه ی کارگر را
نجات زحمتکشان ایران را
بی عملگی و ناتوانی خویش را
جبران می کردند
با قرار دادن این شعر در سایت ها
نشریه ها
و روزی نامه هایشان!
تا طبقه، بداند که مدافعی دارد
نه در حرف و در شعار!
بل در عمل و با همه احساسش!
بی گمان
شاعر و طبقه، مورد تائید نیستند
توبره آویزان و علیق دهندگان را.
چه

درخدمت

صفحه اول << مارس ٢٠٠٨

در خدمت استعمارگر*

نوشته Alain RUSCIO

یش از نیم قرن پیش، هنگامی که جنگ فرانسه در هندوچین بیدا د می کرد، زمانی که از آوار کشتارهای سطیف (١٩٤٥) و ماداسگار (١٩٤٧) هنوز شعله بر می خواست، میشل لریس (باز هم او) مردم شناس – قوم شناس (١) از همکاران فرانسوی اش می پرسید: «ما به چه، بهتر بگویم به که خدمت می کنیم؟» (٢) او هر توهمی را، البته اگر وجود داشت، با اشاره دستی زدود و توضیح داد که یقینا غیر ممکن است که خود را از وضعیت اجتماعی یا سیاسی دوران، جدا کرد. بعدها، مخالفان سیاست اشاعه غرب در جهان – و با اشکال بسیار خشن آن در آن زمان، جنگ ویتنام – مجادله تندی را براه انداختند، مجادله ای در مورد استفاده از قوم شناسی بمثابه توجیه و یا حتی بد تر، به عنوان ستون پایه این سیاست. «دوران نامناسبی بود»، که در آن روشنفکران هر پدیده ای را به نام خود آن پدیده نام گذاری می کردند. دو شماره ویژه از «عصر مدرن» و پس از آن، کتابی که ژان کوپان هماهنگی اش را به عهده داشت، با عنوان واحدی منتشر شدند: «مردم شناسی و امپریالیسم» (٣)


یکشنبه 14 اسفند ماه سال 1384
غبار، دلاور و خستگی ناپذیر

از هفته نامه پیشرو شماره  یازدهم دلو ۱۳۸۴

غبار مبارز خستگی ناپذیری که در طول زندگی پر بارش شجاعانه قدم برداشت، بر هر چه ظلم و استبداد بود، دلاورانه تاخت و در پیشگاه هیچ دیکتاتوری زانو نزد، در ۵ فبروری ۱۹۷۸ زندگی را پدرود گفت. او که سال ها سال به خاطر حق گفتن و حقیقت جستن در سیاه چال های رژیم شاهی به سر برد، زندان و تبعید قامت رسای او را خم نکرد و بر باورهای مردم گرایانه اش استوار ایستاد و بالاخره در  میان این همه زجر و شکنجه، تاریخی نوشت که گذشته اش را چون مسیر دریاگونی از واقعیت تصویر نمود.

غبار زحمات جان فرسایی را بر خود هموار ساخت تا با قلم شیوا و زبان رسا، تاریخی به یادگار بگذارد که در میان تمامی تاریخ های کشور صد دست و گردن بالاتر و هزار بار گرامی تر باشد. چنین تاریخی فقط قادر بود از سر انگشت غباری بچکد که هزار رشته ی درد او را با مردمش پیوند میزد و در آن نه تنها غدر و خیانت گردنکشان که از نیروی تاریخ ساز مردمش با باور عظیم یاد نماید که اینک ؛افغانستان در مسیر تاریخ؛ کوهوار در برابر ما قد کشیده ا ست.

غبار ۲۸ سال قبل از امروز زندگی را وداع گفت و در قلب هر آزاده ای جاودان گشت و ما با این قلم کوچک هرگز قادر نخواهیم بود بزرگی غبار را تصویر و گرامی داریم، ارج گذاری به غبار، گرامی داشت از آزادی و انسانیت است.


دیکتاتورى پرولتاریا

 

برگرفته از وبلاگ علم انقلاب

http://marxism.blogfa.com/post-20.aspx

 

مقدمه :

 

دیکتاتورى پرولتاریا (حاکمیت طبقه کارگر)  از پیچیده ترین مباحث مارکسیستى است که قدمت بحث و جدل بر سر آن در تمام تاریخ پیدایش مارکسیسم همراه آن بوده . تهاجمات سرمایه دارى در قرن گذشته نقش مهمى را در فراز و نشیبهاى تحلیل هاى مربوط به آن را داشته که با فروپاشى جمهورى شوروى و شکستهاى پى در پى انقلابات سوسیالیستى در جهان مقوله " دیکتاتورى طبقه کارگر" بیش از هر واژه مارکسیستى دیگرى مورد ضرب قرار گرفت. تا حدى که بخشهاى زیادى از مدعیان کمونیست در صدد کنار گذاردن بحث " دیکتاتورى پرولتاری" برآمده و در این مسیر چنان پیشرفت کردند که امروز بر آن باورند که " دیکتاتورى پرولتاریا" عبارتى مارکسیستى نبوده و توسط بلشویک ها ولنین به ادبیات مارکسیستى اضافه گردیده که مضافا بر آن  دلایل شکست انقلاب شوروى را به آن منسوب میکنند .

 

حضور عبارت " دیکتاتورى پرولتاری" در طول سالیان حضور جنبش کمونیستى در دنیا همواره در هاله اى از ابهام قرار داشته وبحث بر سر آن به کلیدى ترین مباحث مارکسیستى تبدیل گردیده، تا جایى که اعتقاد به آن  به مثابه خط سرخى میان نیروهاى انقلابى و رویزیونیستها عمل میکند. بشکلى که اعتقاد و یا عدم اعتقاد به " دیکتاتورى پرولتاریا"  بحثهاى مهمى را در زمینه ساختمان سوسیالیسم و نقش حزب پیش آهنگ طبقه کارگر بدنبال خواهد داشت .

 

در این نوشتار سعى شده که حضور عبارت " دیکتاتورى پرولتاری" در آثار و دیدگاه هاى  مارکس و انگس مورد بررسى قرار گیرد ، لازم به تاکید است که اعتقاد صاحب این قلم بر این پایه استوار است که " دیکتاتورى پرولتاریا" نه تنها راه کارى دقیقا مارکسیستى است ، بلکه روشن کننده خطوط اصلى انقلاب و مانعى خواهد بود در مقابل رویزیونیستها و سازشکارانى که همواره در صدد پیش برد خطوط سازش میباشند. " دیکتاتورى پرولتاریا" عالى ترین شکل دموکراسى توده اى است و تنها تحت پرچم آن حرکت براى امحا کلیه طبقات میسر خواهد شد ، دیکتاتورى پرولتاریا مخفى نمیکند که هدف از آن استقرار دیکتاتورى بروى حاکمیت سرمایه است ، همان حاکمیتى که طى قرنها موجب سرکوب زحمتکشان دنیا و غارت و چپاول آنان گردیده

 

تهاجمات و وحشیگرى سرمایه دارى در قرن حاضر حاصل عقب نشینى جنبش کمونسیتى بوده ، تنها آلترناتیو منطقى و علمى در مقابل سرمایه دارى